دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بنام خدا


سرود (نیمه شعبان)


صبح و مَسا منتظر ، دیدهٔ خونبار ما

نور  دیدهٔ  زهرا ، ای گلِ نرگس بیا


   به سینه بی قرار

                     می تپد دل ما


یوسف زهرا بیا ،،  یوسف زهرا بیا


        ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


ای  وارثِ  مُحمّد، باشی تو بابِ رجا

منتظرِ ظهورت ،  جهان  در بندِ  مــا

پنهان زچشمان ما، تا کی بمانی مولا

آزرده ایم دلت را ، ببخش  جانِ زهرا


  به سینه بی قرار

                    می تپد دل ما


یوسف زهرا بیا ،، یوسف زهرا بیا

       

        ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


آدینه ها گذشتن ، به انتظار نشستیم 

غروب  آدینه ها، چه بیصدا شکستیم

به حسرتِ دیدنت،دیده هامونو بستیم

دل را نوید دادیم ، جمعهٔ دیگـری را


  به سینه بی قرار

                   می تپد دل ما


یوسف زهرا بیا ،،  یوسف زهرا بیا


        ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


ای آنکه عاشقانت، در انتظار هستن

آقا برا ظهورت  ،  خطا بود  نشستن

باید که ایستاد و ، دیده به راه بستن

با نَفَست بِبَخشا ، جانی به دنیایِ مـا


  به سینه بی قرار

                   می تپد دل ما


 یوسف زهرا بیا ،، یوسف زهرا بیا


        ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭


آدینه ها گذشتند ، سخت بُوَد  انتظار

ثانیه های عمرم  ، میگذرند  بیشمـار

(حبیب)ندارد متاع،عرضه کند به بازار

چشمان پر زاشکش، هدیه برای مولا


  به سینه بی قرار

                    می تپد دل ما


 یوسف زهرا بیا ،، یوسف زهرا بیا


             مورخه ۹۴/۹/۳۰

             حبیب رضایی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

مدافعان حرم

(مدافعان حرم)


غیرتتان بنـازم  ، ای عاشقان حرم

همتتان بلنداست ، مدافعان حــرم


کمر بقتل داعِش ، بستـه ای دلاور

خوارُزبون نمودی ، تو دشمنان حرم


 آید زِ گِرد حرم ،  زوزهٔ کفتــارها

 ضربه زنندچگونه، به ناجیانِ حـرم


به مرقد زینبی ،  قهرمان  کــربلا

نشسته ای درکمین، محافظانِ حرم


رنگینُ لاله گونه، سنگفرش حرمها

شیر مادر حلالت ، دلاورانِ  حــرم


حسینِ همدانی ، فداییِ حـرم شـد

اسماعیلِ حیدری ، مبارزانِ  حـرم


بیضاییِ وموسوی، خلیلیِ وعزیزی

نموده اند پرواز ، کبوترانِ  حــرم


شرم مَرا میکُشد، چگونه خوانم تُرا

شمـا شُدید انتخاب ، زینبیانِ حـرم


برابرَت گُریزان، تکفیریِ نگون بخت

امام  عصر راضی ، زِ حارسانِ حرم


فرمان رهبری را، نموده ای اطاعت

فرزند پیر خمین ، سربازانِ  حـرم


پیام این  دلیران ، (حبیب) می نگارد

شفاعتش  نمایند ،  شهیدانِ  حــرم


              ومن ا.....توفیق

             حبیب رضایی رازلیقی

             مورخ ۹۴/۹/۲۸

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

فجر و فرج

بنام خدا

امسال یلدا مصادف با سالروز آغاز امامت امام زمان است .لذا شعرم متاثر از این دو رویداد


[فجر و فرج]


درون این اطاق کوچک

دور این کرسی عشق

گرد هم نشسته ایم

آن سویِ پنجره

میبارد برف شادی دلِ شب

دانه های سفیدش

حامل پیام هستند

گوئیا در طرب هستند

فرشته گان آسمان


آسمان با مهربانی 

میکشد دست نوازش

بر سر زمین تشنه

وچنین شبی گرامی

دور گرمای محبت

منتظر نشسته ایم

طلوعینِ دو اتفاقِ شیرین

جشنی درپیش است

ودر امتداد شب

چشم ها دوخته ایم ، بر گذران زندگی

آیا دو اتفاق آیند پدید؟

فرج امام عشق

که مصادف شدن امامتش را امشب

وطلوع فجر صادق


خالق من

این صدای بندهٔ پر تقصیر

دلش و فرش نموده

زیر پایِ معشوق 

بندهٔ منتظرت را بنگر

همهٔ وجودش 

پُر شده زشوق دیدار


عمریه منتظره

که به دیدار معشوق رسد

پس در این شب ،

شب یلداییِ طولانیِ ما 

که یقینا برسد فجرِ سپید

فرج  امام عصر هم برسان


منِ خسته

خیره گشتم به انار روی کرسی

سینه را چاک نموده 

دانه های سرخش را نگرم

که چگونه ردیف و با نظم

صف به صف 

کنار هم 

گویا آنها هم 

منتظر نشسته اند

نگاهم آرام سر میخورد

سوی هندوانه 

دانه هایش

همه در یک صف واحد

وایِ من نکند؟

شده ام دیوانه

همه را منتظر میبینم


میزنم بیقرار

قدمی چند دراین خانهٔ گرم

نا خود آگاه

میروم بسمت آن پنجرهٔ کوچکمان

چه بخاری زده شیشه

مانع هوای سرد بیرون 

شیشه های پنجره

نا خوداگاه

انگشت قلم آسایم  

سوی شیشه میرود

می نگارم روی بخار شیشه 

الهم کن لولیک الحجت ابن الحسن

     

         شاد باشید مسعود خرسند


          حبیب رضایی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

شجاعت ابولفضل ع


ماه بنی هاشمی،تابناک ودرخشان

نورِ جمالش بَوَد، سورهٔ  نور قـُران


پهلوان  کربلا ، قامت  مردانه اش

رها زپنجه هایش،نگشته شیرِ ژیان


رعنا جوان علی ، سِپه شکن دلاور

به رزم بوَد سرآمد، میان جنگاوران


دست به شمشیرِاو،همچو حیدرِکرار

آموزگارش علی،دلاور است بمیدان


نقاشِ چیره دستِ، خلقت چه آفریده

چشمِ خمارش ببین، به ابروانِ کمان


به هنگام عبادت ، رازو نیازش نِگَـر

سجدهایِ شبانه ، ابوفاضلش بخوان


جوانمردیش ببین ، کنار آب فــرات 

آب ز رودِ فرات،نخورد بالبِ عطشان


بسنِ ده سالگی،رُموزجنگ بیاموخت

به خاک افکنده است، یلان و پهلوانان


قامــتِ رعنایِ او ، بازوانِ  بلنــدش

گردشِ شمشیرِ او ، پَراکَند دشمنـان


اذنِ حسین نبودش،که جنگِ کامل کند

دستان او قطع شد،به مکرحیله گران


آن دستان بریده ، ستون دین اسـلام

واقعهٔ کربلا ، زنده  نموده  قـــران


مامِ گیتی نزاید ، دِگَر چنین جوانــی

تکرارهمی نگردد ، چنین یَلی بِدوران


آرزوی[حبیب]است،خاک مزارَِ پاکش

نَهد به دیدگانش، کُند سُرمه چشمان

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

آمده فصل بهار

بنام خدا


(آمده فصل بهار)


باز اومده فصل بهار 

به میمنت مبارکی

عیداومدوسرماروبرد 

برفهاهمه شدآبکی

بچه هاشادی میکنن 

هنوزچراپستولکی

دیدو بازدیدا شروع شد 

آمدورفت الکی

روبوسی سالی یبار

باخنده های زورکی

عیدی گرفتن وببین 

بچه های پول پولکی

شبهای چارشنبه سوری 

شادبویم خوش خوشکی

ترقه ها ترق تروق 

زرنیخی وفشفشکی

سروصدا به پامیشد  

برپامیشدٱتیشکی

چادر میکردیم سرمون 

کاسه ای قاشقکی

قاشق زنی ادامه داشت 

ازسر شب پنهونکی

اما الان اون سنت ها 

شده فراموش الکی

یادم میاد اون زمونا 

عید میومد یواشکی

ٱجیل وشیرنی وسطه 

پخته میشد رنگینکی

عمه خانوم هم چایی شو 

آروم میریخت تونعلبکی

عمو رضا خیلی دقیق 

پوست میکنه یک سیبکی

بچه شیطون خاله 

کش میره ازکشمشکی

عید که میشد مادرمن 

برام میکرد یه فکرکی

برا گرفتن لباس 

شکسته میشد قلکی

رفتیم به بازار شلوغ 

برام خرید شلوارکی

از باقیمونده پولا 

گرفت برام یه کفشکی

گریه وزاری کردم 

خرید برام یه پشمکی

دوتا حاجی فیروز دیدیم 

تودستشون دایرکی

بااون صورتهای سیاه  

درمیاورد یه شکلکی

توچشمای سفیدشون 

موج میزد یک غمکی

امروز میفهمم معنی 

رقصیدنو اون دلقکی

نیاز کشونده بود اونو 

بالباس قرمزکی

اون روزا عید تودلها بود 

نه رنگی دوز وکلکی

مبایل چیه وب چیچیه 

اینترنت ورایانکی

بازی گرگم به هوا 

شد بلوتوث چتکی

جامعمون بیمارشده 

هردمبیلی وکشککی

آخر کارمون چی شد 

کدخدا شد یه اردکی

قورباغه هفت تیر میکشه 

شمشیر دست مارمولکی

لنگیم واسه یه لقمه نون 

دست گربه تسبیحکی

رشته هامون پنبه شده 

آب توی دست شمرکی

نامردا نون مردمو 

کردن پاره ٱجرکی

یه عده مفتخورزیرپا 

له میکنن مردمکی

هرلقمه لذیذشون 

خون دل یتیمکی

خدای خوبو مهربون 

خودت بکن یه چارکی

ببخشید از روی غضب 

قافیه هام شد چپکی 


                     نخستین شعری که گفتم درنوروز 

                      



  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

(دستم نمک نداره)


درکودکی وقتی کسی میگفت دستم نمک نداره 

به فکر فرو میرفتم .مگه دست باید نمک داشته 

باشه؟یعنی چه؟

حتی چند باری هم نمکدون رو برمیداشتم و

روی دستم نمک میریختم وپیش خودم فکر میکردم

دستم بانمک شده.

بعدها متوجه معنی عمیق این جمله شدم

بااین مقدمه خواستم مطلبی رو بیان کنم که نمک نداشتن دست یه حرف نیست.

من باتمام وجودم نمک نداشتن دستم رو حس کردم.

اصلا دیگه عادت دارم که اگر به کسی نیکی کردم

منتظر پاسخ منفی باشم .

جفا وبی حرمتی از جانب کسی که بهش خوبی کردی خیلی درد ٱوره .

حال از شما میپرسم با این دست بی نمک و

بی مزه چکار کنم ؟

بذارمش زیر ساتور؟

شاید این مطلب درد دل خیلی از شما هم باشه

ببخشید یهو به فکرم امد ونوشتم 

                تا دلنوشته دیگه خدا یارتان

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

بنام مادر

[بنام مادر]

مادرم کسی جز خدا نمیدونه درغروب غم انگیز اون روزاورژانس بیمارستان بین من وتو چه گذشت.

شاید هم تاابد سربسته بماند چون احساس اون روز

را نه میشه گفت نه میشه نوشت.

مادرم اون روز تو در بستر بیهوش و بی جان افتاده بودی من بیمار بودم ودرتب می سوختم 

مادرم خوب شد که ندونستی اون روز من بیست ساعت بود که حتی یک قطره ٲب هم از گلوی من پایین نرفته بود

از بخت بد من در اوج بیماری بودم که توقصد رفتن داشتی.

مادرم اون روز نای نشستن روی صندلی کنار 

تختت راهم نداشتم.

ناچاراکفشهایم رادرٲوردم ودر پایین تختت 

برای خود جایی درست کردم نشستم .

همانطور که به چهره زیبایت چشم دوخته بودم 

نگاهم افتاد بچشمانت که باز بود.

آه از نهادم برامد مادرم چشمانت سرخ شده بود 

سرخ سرخ.

نزدیک شدم وبه چشمانت خیره شدم وپیش خود

گفتم که اگه از کمند این بیماری رها بشی با وضعیت چشمانت نابینا خواهی شد.

به لوله تنفسی که بر دهانت نصب شده بود خیره

شدم باهرباز دمی بخار میکردوباهر بازدم قلبم 

به درد می امد.

مادرم کاش میدانستم که التماس هایم راشنیدی؟

ٱن چشمانت تنها وسیله ارتباط من بود .چشمهای نگران .منتظر. یک دنیا حرف داشت.

مادرم هنوز غم ازدست دادن پدر بر دوشم سنگینی

میکرد کمتر از پنجاه روز بود که پدر رفته بود.

که توهم عزم سفر کرده بودی.

بلاخره برادر ٱمد که من بروم استراحت کنم اما کاش نمی رفتم واین چند ساعت رو هم باهم بودیم

نمیدانستم که این دیدار ٱخر من وتو بود.خلاصه امدم خانه چند ساعت بعد ساعت ۴بود زنگ تلفن به صدا درٲمد.پشت خط برادر بود که فقط گفت حبیب وقطع

کرد.همان لحظه فهمیدم که چه خاکی برسرم شده.

مادرم چطور دلت ٲمد بعد پدر تو هم مارا تنها بگذاری وچشمهایی رااشکبار ودلهایی را پراز درد کنی

اما بدون شک دونفر خوشحال شدن .

یکی پدرم که عاشق تو بود.

ودیگری نوه عزیزت الهام ٲن غنچه پر پر.

مادرم مانعت نمیشم برو چون میدونم اون دنیا

هم خواهرانی داری چشم به راهتن.

برو خداحافظ

       خداحافظ ای داغ بر دل نشسته




  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

بنام خدا

این دوبیتی تقدیم میشود به کفرستیزان جان بر کف

فعلا آخرین سروده بنده میباشد امید مورد توجه قرار گیرد

                         حبیب رضایی رازلیقی


[شیران روز زاهدان شب]


ای خط  شکنانِ  دلشکسته

خستگی مقابلِ تو خستــه


ای فدائیانِ  دین و میهــن

از جهادتان وطن در ایمــن


تا کرخهٔ نور میخروشــــد

خون اَحمَرت همیشه جوشد


شد شعارتان  الله  اَکبــــر

بر بازویتان  بوسهٔ  رَهبـــر


هر کجایِ این  دیارِ گلگـون

زیبا گُلی فتاده  دَر خــــون


ای بُلبل شیدایِ  خُوش آواز

وی کبوترانِ عشقِ  پـَـرواز 


ای دلاوران  عرصهٔ  جَنــگ

در مقابلِ  دُشمن  دلسَنــگ


در خلوت یار نهاده اید گـام

از لَعلِ لَبش گرفته اید کـام


من [حبیبمُ ]  خدمت گذارم

وصفِ  عشقتان  را مینگارم 


  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

انتظار

[انتظار]  ترکی

گوزیم قالوبدی یولدا،گلمدی یاردان خبر

گورنجه سوگولومنن،هچ اولمادی بیراثر


منتظرم جمعه لَر ، دولارایکی گوزلریـم

 یاد ایلمیر یار منی ، بی اَثرَدی سوزلریم


آقارتمیشام پیرچگی، یتشدی فصل خزان

قالمادی نور گوزده،گلسه گورمرم عیان


منیم یارالی قلبیم ، بو دَرده دوز ٲلیشمـا

باشه گلر انتظار ، سینه ده چوخ چالیشما


جمالون آی مثالی ، بولوت دالیندا قالوب

سنون فراقون آقا ، ئورکلره اود سالوب


گلدون اگر اولمادیم ، قبریده اولسا یریم

دعا ایله زنده اولوم، رکابونده جان ویریم


ای ٲشنادن ٱشنا ، جدون کیمـی غریبسن

امت چکور انتظار ، اوزونده منتظریرسن


قلبون سینوبدورآیا،گورسنمورن گوزلره

تپراقی باشه سپوپ،  من دوشرم چولره


بلبل نواسی گلمور، آوازه گَلدِی کرکس

خزانه دوندی گلشن،باغلاردا یوخ بیرکس


قان آغلاما گَلَریار ، دیداروه ای (حبیب)

مرهم الینده گلر ،  عیادتــه اول طبیب


        حبیب رضایی رازلیقی


ترجمه

انتظار

چشم براهم نیامد خبری از یار

ببین چگونه از یارم اثری نیست


جمعه ها منتظرم با چشمی گریان

یادی نمیکند ازما حرفهایم دیگر اثری ندارد


مو هایم سفید شده فصل خزان عمرم رسیده

دیگه چشمهایم نورندارند اگر هم بیاید نخواهم دید


ای قلب من صبر کن به این غصه ودرد

انتظار بسر میاید درون سینه ام دست و پا نزن


جمالت مثل ماه پشت ابرها مانده

فراقت آقا آتش به قلبها زده


اگر اومدی من نبودم ودر قبر جای گرفته باشم

دعا کن  زنده شوم وجانم را در رکابت بدهم


ای آشناتر از آشناها اما مثل جدت غریبی

امت در انتظارت هست خودت هم منتظری


آیا دلت از ما شکسته که ظهور نمیکنی

خاک را برسر میکنم به بیابانها پناه میبرم


بلبل دیگر آواز نمیخواند وکرکس به آواز درآمده

خزان شده گلشنمان ودر باغها کسی نیست 


خون گریه نکن حبیب  می آید به دیدارت 

در دستش مرهم  به عیادت تو خواهد آمد

      حبیب رضایی رازلیقی

             


 







  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

پاییز زندگی

تقدیم به سالمندان عزیز 

[پاییز زندگی]


چین وچروک پیشونی،مویِ سفیدِ پَشمکی

اگر که کمرنگه نگاش، لبخندش اما نمکی


بانگاه امیدوارش ، خیره شده به دوردست

زنده کتاب تاریخه، جوون هارو یه آینه ست


فصل خزان عُمرشه ، تکیه زده به یک عصا

یه روزاونم تواین گذر،کودکی بود گریزپا


نیمکتای چوبی پارک ، پذیرای این مهمونه

سرو صدای کودکان ، تنها دلخـوشی اونه


بازنشسته ازکارش،بازم نشست کنج خونه

یادجوونی میکنه،دلش میگیره بهونــــــه


راه هابراش طولانیه، کوچیک شده دنیای او

چگونه وقتو پرکنه، کم سو شده چشمای او


روح بزرگی دارد و ، امانحیفه پیکـــــرش

زیر فشار زندگی،شکسته است بال وپرش


نمیتونه گریه کنه ، خشک شده اشکای او

خندیدنم سخته براش،گرفته بغض راه گلو


اجل امان ندادوبرد، چند سالیه همسرشو

تنها باسنگ قبر او، پر میکنه تنــــهاییشو


سری باو نمیزنن ، اولاد بــــی وفای او

پرندگان پارک شده ، مونس ناله های او


جفا نکرده اند به من ، منم جفا پیشه نشم

حرمتشو نگهدارم،به ریشه اش تیشه نشم


غرورمو دور میزنم، بوسه زنم به دستشون

اوخود شکسته دردرون،میشَم مَرهمِ دِلشون


در نگاه بی رمقش ، جوونها رو پیامیــــــه

کوتاهه عمر جوونی ، شادابی هم پایانیـــه


سفید میشه موی سیاه،کمان میشه قدرشید

نعمتای این دنیارو، جاویدو ماندگارکه دیـــد


جوون توآینه میبینه ، اومیبینه تو خشت خـام

خیالش آسوده بکن ، براش بذار سنگ تمـــام


تو هر خونه تبرکه ، وجــود نازنینشـــــون

ببوس[حبیب]دستشونو،گرامی دارعزتشـون


سپاسگذار

  • حبیب رضائی رازلیقی