دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

معشوق ناپیدا

بنام خدا


ضمن سلام به دوستان  

این غزل را تقدیم به چشم های منتظر مینمایم

          حبیب رضائی  



(معشوقِ ناپیـدا )

 

شبها به کُنجی میخـزم ، نجوایِ پنهانی کنم 

سُکنـا کنم میخانه را ، با باده پیمانـی کنـم

 

دادم به راهَت زندگی ، جانی نمانده درتنَم 

رُخ را نما ای یارِ من ، دیدارِ پایانی کنم


گاهی نشینم درگُذَر ، دوزَم دو چشمم براُفق 

شاید نشانی شد زِ تو ، مَحفل چراغانی کنم

 

گویا فقط درمیکده ، دیدارحاصل میشود

گرخوانَدَم با جان و دل ، درصحنه طوفانی کنم

 

بیتـاب و نا آرام دل ، همچون فِشارَد سینـه ام 

کی میشود تابَد رُخَت ، تا دست اَفشانی کنم

 

افتاده گیسو بررُخَت ، اَبری کُند خورشیدِ من 

کی وقتِ تابیـدن شوَد ، تا جان اَرزانی کنم

 

دائـم کنـارم بوده ای ، فریاد غافل بوده ام 

عَطرت کفایت میکند ، بر زخم درمانی کنم

 

دیدارِ رویت کی شوَد ، پیرم نموده هجر تو 

جانم فدایت می شود ، جانانه احسانـی کنم

 

صحرایِ دور افتاده ام ، یارا کویرِ تشنه ام 

بـارانِ لطفـت بر تنـَم ، بارَد سلیمانـی کنـم

 

نا دیده رُخ را عاشقـم ، دیوانـه ام در حیـرتم 

شمعی ومن پروانه ام ، چون زنده سوزانی کنم

 

تا پرده را بالا زنی . دل می تپد در سینه ام 

از یُمنِ دیدارت شوَم ، شاعر غزل خوانی کنم

 

شبها شده ذکرِ لبم ، عَجِّل فَرَج را ای خدا 

اشکِ"حبیبت" را نِگَر ، سجـّاده بارانـی کنم 


.........حبیب رضائی رازلیقی


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 وزن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بحر رجز مثمن سالم

  • حبیب رضائی رازلیقی