دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سحر نشد

         "سحرنشد"
.
با من دراین زمانه کسی همسفر نشد
رفتم کنارِ چشمه  لبِ تشنه تَر نشد
.
افتاده ام به دامِ بلاهایِ عاشقی
دردا دلم رهایِ ازاین دردِ سر نشد
.
یاری کند هزار تهمتن اگر مرا
راهِ عبورِ قافله ام بی خطر نشد
.
آمد دلم به درد  از این تیره گیِ شب
از دیده خون فشاندم و اما سحر نشد
.
حسرت به دل نشسته به امیدِ دیدنش
چشمم سفید گشته ز ِیارم خبر نشد
.
کالای من همیشه به بازار جور بود
سودایِ من همیشه چرا بی ضرر نشد؟
.
دستانِ بیشمار نوازش کند مرا
اما یکی به گرمیِ دستِ پدر نشد
.
شیرین و تلخ میگذرد زندگی"حبیب"
عمرت رسد به آخر و شیرین اگر نشد
.
شعر: حبیب رضائی رازلیقی
       

  • ۰۱/۰۶/۲۹
  • حبیب رضائی رازلیقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی