دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غروب سرخ

( غروبِ سرخ )

  

روز غم بارِ غروبِ آفتاب

واپسین تابشِ نورِ خورشید 

نور کم رنگِ حزینِ صحرا

آسمان سرخ به رنگِ خون است

علَمی گشته نگون

مَشکی پاره و افتاده به خاک

بوی دود و آتش

خیمه یِ سوخته در آتشِ کین 

باز شد مأمن طفلان اَسیر

وصدایی را که

گوشِ تاریخ شنید از رهِ دور

در هم آمیختنِ هل هله هایِ دشمن 

و صدایِ شیون


بی قرار است قلم

........... شد نوشتن دشوار  

قلم افتاد زمین 

............ داغ شد دفتر من

دلم از حسِ عجیبی  به تپش افتاده 

لرزش دستانم


خود حکایت کند از قصه یِ  مظلومیِ او


شرم دارد فرات

.......... آسمان مبهوت است 

پُر شده دامنِ صحرا   

پیکرِ پاکترین هایِ جهان  

دلم آکنده به غم

با دو چشمِ پرِ خون  و به دستی لرزان

 

نوشتم :


ای گرفتار به طوفانِ بلایِ دنیا 

............  پسرِ فاطمه باشد ناجی


و در آنجا که خاک  

پر بها گشته چو زَر

کربلا قسمتی از جنّت شد 

تا که آمد به زبان کرب و بلا

قلمم جان گرفت

 

و دگر بار نوشتم :


ای که گمراه شدی در ظلمت 

کربلا فرصتِ خود یافتن است


در پی عاشورا

شده آغاز نبردی دیگر

قهرمان بانویی

با سلاح معجر و 

............. صبر وشکیبایی خود

واژگون می سازد

تاج و تخت ظالم

که بنایش بود جمجمه ی انسانها


درنهایت نوشتم :


چه بگوید توصیف ؟

چه نگارد قلم ؟

عاشورا 

برگی از تقویم نیست

عاشورا

پنجره ای باز رسیدن بخدا


...........حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی