دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سراب

( سراب )


مَبنـدی دل بـه دنیـا ای بـرادر

که میگردد فنا عُمرت سراسـر

گریبانـَت به چنگش گر سپـاری

شـَوی مغلـوبِ جنـگِ نـا برابـر


مَشو غرّه به خود دنیـا سرَابـه

به ظاهـر دلرُبـا جنسش خرابـه

به اسرارش کسی واقف نباشد

خدا دانـد چـه در پشـتِ حجابـه


بـرو تاریـخ را نیکـو نظـر کــن

بـه دربـارِ سلاطینـش گـذرکـن

نگـر فـرجـامِ شاهـانِ قدیــرش

ز قدرتهایِ پوشالـی حـذَر کـن


چـه شـد پیـدا نشـد راهِ تکامـل؟

بـه فرصتهـایِ رفتـه کـن تأمـل

ولی غافل مَشـو از بابِ رحمـت

به سختیـهای این رَه کـن تحمّـل


تو می دانـی خلیفـه در جهانـی

به مـوجـوداتِ عالـم حکمـرانـی

تو را اشـرف نمـوده بـر خلایـق

خـدا را شکـر کـن تـا میتوانـی


محمـّد شد به راهَت نورِ سرمـَد

تـو را اُلگـو بـوَد مَشـیِ محمّـد

که فرموده نبی من شهرِ علمـم

علی را بابِ دانش خوانده اَحمـد


اگر خوردی به مشکل یا علی گو

فتـوّت را به سیمایـش همی جـو

چه غم باشد که حیدر هست مولا

اگر اعمالِ تـو باشـد  علـی خـو


فریبنـده بـود گـر رنـگِ  دنیـــا

چه بی اَرزش بود در چشمِ مـولا

نگیـرد دانـه ای از کـامِ مـوری

بنـازم رهبـری بـا ایـن سجـایـا


هدایت را بود مَشعـل حسینـش

به عاشورا فـدا شد نورِ عینـش

شفیـعِ عاشقانـش روزِ محشــر

تو را یاری کنـد عشقِ حُصینـش


حبیبـم تـا سحَـر بیــدار مانــم

گواهـی میـدهـد اَشـکِ روانـم

دلـم درکربـلا آســوده گـــردد

بـوَد بیـنُ الحــرَم آرامِ جـانـــم


......... حبیب رضائی رازلیقی



حصین : استوار ـ محکم


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قالب : دوبیتی

وزن : مفاعیلن  مفاعیلن  فعولن

بحر هزج مسدس محذوف

  • حبیب رضائی رازلیقی