دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

ماه بنی هاشم

( ماه بنی هاشم )


پورِ علی کنزِ شرَف مـردِ خُـدا

باختـه دل را بـه بـرادر زِ وَفـا

درکرمـَش همچو علی داد گـَر

حاتم ِطایی به دَرش گشته گـِدا

.

میر علمدارحسین ....ابولفضل

شیر وفادار حسین....ابولفضل

.

صـورتِ زیبـایِ علـی مَظَهـرِاو

قامـتِ رعنــایِ اَسـد منَظـرِ او

چاک کُند عاشقِ او سینه ی خود

بر کـجِ ابـرو خَم چون خنجـرِ او

.

میر علمدارحسین .... ابولفضل

شیر وفادار حسین....ابولفضل

.

چون یلِ ضیغم بِکُندحمله به صَف

داسِ اَجل چون بِکَند هَرزه عَلـف

دشمنِ کافر به برَش خار و زَبون 

ضَربه زنَد ، شاه رَگَش کرده هدف

.

میر علمدار حسین .... ابولفضل

شیر وفادار حسین.....ابولفضل

.

قامـتِ و بـازوی ِ بلنـدَش نِگَــر

تـاختـه بـر لشکــرِ  بیـدادگــر

دُشمـنِ کوفی همه زورَش زَنـد

هرچـه بکوشَـد  نَشـوَد کارگــر

.

میر علمدار حسین.... ابولفضل

شیر وفادار حسین.... ابولفضل

.

تیـرِ جَفـا ، کانِ وَفـا کـرده هَـدَف

چون گوهَری را که بوَد کامِ صَدف

تیـرِ فلـک در پـیِ چشمـانِ غــزال

تـازه کُنـد زَخـمِ علـی شـاهِ نجـَف

.

میر علمدار حسین .... ابولفضل

شیر وفادار حسین.....ابولفضل

.

عاشقِ بر زُهد و سَخایَش چو (حبیب)

مرقـدِ او را که اگَـر گشـت نَصیب

پاک کُنـد خـاکِ مـَزارَش بـه اَشـک

دردِ مَـرا  چــاره کُنــَد آن طَبیــب

.

میر علمدار حسین ..... ابولفضل

شیر وفادار حسین .... ابولفضل

.

        حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

شرم تاریخ

( شرم آفتاب )


روزِ عـاشـورا سَـرَم دارَد هـَـوا

گـوشِ  جانـم را رسَد هردَم نَـوا


سـُرخ شُـد آن لاجـوَردی آسمـان

شَــرم  دارد آفتـابَـش در سَمــا


نـالـه مـی آیــَد ز نهـرِ علقَمــه

مـن فَراتـَـم شـَرمگینـَم از شُمـا


خُفتـه در عَلقـَم علَمـداری شُجاع

مُنتظـر هَـردَم  صـدا میـزد اَخـا


شیـر خـواری میزَنـد لَبخَنـده ای

بَرسـه سَـر تیری که آمد از قَفـا


آیه ها آغشته شد بر خاک و خون

سُـرخ شد در کربَـلا آن واژه هـا


می کُنم پرواز سویَـش بی امـان

دل به عَطرَش میدهد خود را صَفا


خاکِ مَرقـَد شُـد بهشتـَم عاشقَـم

تا اَبـد بـر تَـن کُنـم مِشکـی رَدا

        

ای صَفا ای سَعیِ من ای ذبحِ حق

کُن تـِلاوَت  آیه هـا بـَر نیـزه هـا


حـقّ مَطلَب را اَدا سازَم چه سـان

قَـرن ها آیـد خروشَـش را  صَـلا


مـن ( حبیبم ) کُن عَطـا آقا صلـِه

عمرِ خُود را نالـه کـردم دَر مَسـا

.

........حبیب رضائی رازلیقی

................................................

قالب غزل......متحدالارکان

وزن

 فاعلاتن  فاعلاتن  فاعلن

بحر رمل  مسدس  محذوف

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

گرفتار حسین ع

بنام خدا

میلاد امام حسین ع مبارک باد

تقدیم میکنم به شما عاشقان حسینی

 

( گرفتار حسین ع )


من شده ام  سائـلِ بیمارِ حسین

عاشقِ آن مَرقـَد و دربارِ حسیـن


دل نَشوَد رام  بـه زَنجیـر کِشَـم

گَرسَرِخود را  زَده ام دارِحسیـن


جان و دلـم  باختـه ام برکَرَمـش

مَست و خَرامان به دیدارِحسیـن


خاک مزارش شده محـرابِ دُعـا

مقصـدِ راهـَم سَرِ بـازارِ حسیـن


گَر گُـذری سویِ مَزارَش بِکُنـم

سُرمِه کنَم خاکِ گُهَر بارِ حسیـن


داده بَها بَر منِ گُـم کَردِه طَریـق

تا که بیابـم  گل و گُلزارِ حسیـن


کـرب و بـلا مَرقـَدِ شیـران دَلیر

خفته به خاکَش یَلِ سردارِ حسین


بسته نَشُد تا به سَحـَر چَشمِ تـَرَم

چَشم نَگو ، دِل شُده بیدارِ حسین


مُرغـَکِ دل پـَر بگُشا سویِ حَـرَم

درک کُنـی تابـِشِ انـوارِ حسیــن


‌عشقِ حسینی شده ایمـانِ (حبیب)

تا که شُدَم مَست و گِرفتارِ حسین


     حبیب رضائی رازلیقی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بحر رجز ، مسدس ، سالم 

متحدالارکان.......وزن

مفتعلن  مفتعلن  مفتعلن

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

دلدار رسید

بنام خدا

تقدیم به دلهای عاشق


( دلدار رسید )


خبری آمده از ، سویِ صبـا یـار رسیـد

به سَحر آمده آن ، دلبر و گُلنـار رسیـد


نشود پـاک زخاطـر،  گـُل زیبـا رُخِ مـن

دلِ عاشق شده ، مَنـزلگـهِ دلدار رسیـد


پیکِ حق داد بـشارت ، به سَحرازگُلِ من

برسد عطرو گُلابی ، که زِ عطّار رسیـد


میکنم هدیه به او ، جانُ سرم بَرقـَدَمش

همه را مست نِماید ، شَـهِ هُشیار رسید


که بِـدریا بُوَدش ، دَر صَدَفش ناب گُهـر

بِنگَر بـرقِ جوَاهـر ، که گُهربـار رسیـد


نَشَوم بـر قَدَحی ، سیر مرا مِی بِدَهیـد

نوبتی هم که شوَد ، بر مَنِ خمّار رسیـد


به شفا خانه شدم ، یار که مرهَـم بِنَهـد

دلِ زخمی شُده بَر میکَده ، بیمار رسیـد


عَندلیبـانـِه بِخوانیـد ، سُــرودی زِ وفـا

شـُده ایـّام به کامَم ، گَـهِ دیـدار رسیـد


روشنی داده بِظُلماتُ ، سیاهی سَحرَش

گُلُ بُلبل که بِهـم ، درگُل و گُلزار رسید


تو(حبیبی)که نگاری، به قَلم وصف چنین

که خریـدار شَوَد شعرِ تـو ، دادار رسیـد


               حبیب رضائی رازلیقی

=====================


وزن شعر

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

مثمن ...محذوف

.

ملتمس دعای شما هستم

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

شب واقعه

( شب واقعه )

     

شبی سیاه

حاکم بر صحرایِ نینوا بود

دیوِ شب

ظاهرشد در آن دشتِ بلا

ارمغانی ندارد جز تاریکی ، جز سیاهی

نیمه هایِ شب بود

ِاذانِ صبح نزدیک

امّا

این قافله چرا تشنه هستند؟

وشاید گرسنه سربه بالین گذاشته اند

مگر میشود تشنه بود و خوابید؟

گرسنه سر به بالین گذاشت؟

کور سویی نور از چادرها میدرخشد

.....

بانویی با اضطراب

در راز و نیاز

در چادری دیگر 

شیر خوار از تشنه گی بیقراری میکرد

خیمه ای دیگر 

مادری در گفتگو با پسرش

........

امّا 

خیمه ای دربهت و سکوت فرو رفته

پیامی امشب 

صاحب این خمیه را درهم شکست

مرد 

چهره اش برافروخته بود

شرم دارد از مولایش

نامه ای شوم 

امانش بُریده بود

باخود نجوا میکند

چه امان نامه ی شومی

پسر فاطمه مانده

چرا امان نامه به من ؟

صورت سرخ شده از شرم را

درسجده های طولانی پنهان میکند

...........

جای دیگر 

بیرون ازخیمه ها 

در تاریکیِ شب 

مردی

میکَند خارهای اطراف خیمه را

مبادا این خارها و بوته ها

فردا پایِ برهنه کودکی را زخمی کند

بله 

این مردِ نگران

حسین  ع است

قافله سالار 

.......

شرم کن 

آفتابِ کربُ بلا

شرم کن ز فاطمه س

مکن طلوع

..........

امّا

سپیده میدَمد

شب باهمه قُدرتش 

عقب مینشیند

آیا حادث میشود آن واقعه

آن اتفاق ......

آیا 

شرمساریِ امروز را... 

تاریخ خواهد نوشت ؟

امروز آیا

عرش خدا خواهد لرزید ؟

...........

وچرا مینالد فرات ؟

شیون کنان خود را به صخره میزند

چرا شرم دارد آب ؟

شاید 

مرد تشنه ای

فارغ از جنگ شده 

با تمام خسته گی و تشنه گی

ننوشید از این آب زلال 

وچه بی ارزش شد آب

باید تا ابد ناله کند از شرم

........ 

ای شمشیرها

چرا از نیام خارج شدید؟

چرا آخته ؟

میخواهید

بوسه بزنید ؟

بر سرو سینه این کروبیان

..........

ای تیر سه شعبه  

چرا به پرواز درآمدی و زوزه میکشی ؟

درپی چه هستی ؟

گلو ی نازک یک شیرخوار

تو را چه کار با ساقه ی غنچه تَر 

شاید در پیِ چشمی زیبا هستی ؟

یا که هدف کنی 

سینه عزیزِ فاطمه را ؟

.........

وَ ای سنگ

ننگ تاریخ را به جان خریدی

تمام هُنرَت را 

یکجا به نمایش گذاشتی

شکستی پیشانیِ یک سر بی تن

آیا رٲس حسین ع سزاوار سنگ بود ؟

..........

اُف برشما  نیزه ها

چه آسان تحمّل میکنی

سنگینی این رٲس را

سر عزیز ترینِ بنده خدا

...........

وَ ای اسبهایِ بی حیا

با آن سُمهایِ آهنین

آگاهید بر بدنِ چه کسانی تاختید ؟

استخوانِ سینه ی چه کسی را.. ..شکستید؟

........... 

آسمان 

از تو هم دارم گِله

چرا ابرها

آنروز باران نشدند

بر سر تشنگان کرب و بلا

ندیدی شیر خوار بی قرار را ؟

آن تشنه شش ماهه ؟

..........

وَ ای زنجیر

اسارت را تو معنا کرده ای

تا ابد مَنفوری

تا قیامت مَلعون تاریخ شدی

.......

اما ظهر شد 

آن واقعه اتفاق افتاد

تاچشمِ فلک شاهدِ نامردمی ها باشد

هرچه نگاه میکردی

زمین پرشده از کلمه 

آیه هایِ قران  افتاده برزمین

کلماتی که سر نداشتند

دست شان بُریده بود

ورق های قران پراکنده 

شده در این دشت

........

و امّا  آغاز شبی سیاه تر 

آه چه شبی ظلمانی

خیمه هایِ نیم سوخته

دوباره مأمن کودکان خسته

وَ زنان داغدار بود

..........

در آن شب

ستاره گان تابناکتر از هرشبی

ستاره ها

ورق ورق  شده اند

چون لکه هایی نور  

بر زمین سرازیرند

چه منظره ای شده

نوری از زمین به آسمان بلند است 

ونورهایی از آسمان بر زمین فرو میریزند

تبادل نور بینِ آسمان و زمین

نورهای کوچک به دورِ نور بزرگ میگردند

و درآن هنگام  صدایی بگوش میرسد

صدای شیون و زاری

صدایی بکا فرشتگانِ آسمانی 

واحسین واحسین 

غریب نینوا حسین 

قتیلِ اشقیا حسین

..........

وای چه میبینم 

دخترکی درتاریکی سویِ آن نور 

درحالِ دویدن است

چه منظره ای  

دخترک در آغوشِ جسمی بی سر

گویا ضیافتی درکار است

چه ضیافتی.

بلبلی عاشق بر .....

..شاخه گلی سرخ نشسته

گویا وعده ای در کار بود

خلوتِ پدر با دختِ سه ساله

وچه وعده گاهی

گودالِ قتلگاه 

چه گویم  حقِ مطلب ادا شود ؟

فقط هرچه بود زیبا بود

.......... 

وچه زیبا فرمود

زینب س آن دختِ  حیدر

ندیدم در کربلا 

جز زیبایی !!

 

             حبیب رضایی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

برف سیاه

( برف سیاه )


از پشـتِ پنجـره

بـرف را می نگـَرم

بـارشِ بـرفِ سفیـد

گـر چـه سفیده رنـگِ بـرف

امّـا !!

مانندِ بخـتِ مـن

می بینمـش سیـاه ! 

چـون بـا بـارشِ بـرف

بـسته میشُـد

راهِ کوچـه های تنـگ

آنگـاه 

بـرایِ پـدرم

آغـازِ دردِ سـر بـود

پشـتِ تپـه هایِ بـرفِ کوچـه ها

تنهـا وسیلـه ی 

در آمـدِ زندگیمـون

گـاریِ کوچکمـان

پشـتِ کوچـه ی مسدود

نشست


ــ ــ ــ ــ 


بیچـاره پـدرم

مدتـی در سـرما

بـا دسـتِ یـخ زده

میکـرد سعـی و تـلاش

تـا بـاز کُنـد راهِ عبـور

سُرخ میشـد

دسـتِ پینـه بسته ی زبـرِ پـدر


ضمنا

بـرای خارونـدنِ پشـتِ بچه ها

بهتـریـن گزینـه بـود دسـتِ بـابـا

ــ ــ ــ ــ 


پـدرم مـی آمـد

شبـها دیـر بـه خـانـه

پـدرم مـی رفـت

صبـح ها زود زِ خـانـه

وقتیـَم مـی آمـد

بجـُز مـادرمـون

خـواب بـودیـم همـه

صبـح هـا زود هنگـام 

تـویِ سرمـایِ زمستـون

رفتـه بـود


چشـم بـاز میکـردم و میـدیـدم

رخـتِ خـوابِ خالیَـش

آرام

میخـَزیـدَم بـه سـوی 

رخـتِ خـوابِ بـابـام

آن مُتـکا ، آن پَتـو

گرمِ  گرم  بـود هنـوز

بـویِ بـابـا رو میـداد


قـدر بایـَد دانسـت

قـدرِ ایـن فـرشته هـای 

سیـبـیـلــــــو



تقدیم به پدران زحمتکش 


        حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی