( برف سیاه )
از پشـتِ پنجـره
بـرف را می نگـَرم
بـارشِ بـرفِ سفیـد
گـر چـه سفیده رنـگِ بـرف
امّـا !!
مانندِ بخـتِ مـن
می بینمـش سیـاه !
چـون بـا بـارشِ بـرف
بـسته میشُـد
راهِ کوچـه های تنـگ
آنگـاه
بـرایِ پـدرم
آغـازِ دردِ سـر بـود
پشـتِ تپـه هایِ بـرفِ کوچـه ها
تنهـا وسیلـه ی
در آمـدِ زندگیمـون
گـاریِ کوچکمـان
پشـتِ کوچـه ی مسدود
نشست
ــ ــ ــ ــ
بیچـاره پـدرم
مدتـی در سـرما
بـا دسـتِ یـخ زده
میکـرد سعـی و تـلاش
تـا بـاز کُنـد راهِ عبـور
سُرخ میشـد
دسـتِ پینـه بسته ی زبـرِ پـدر
ضمنا
بـرای خارونـدنِ پشـتِ بچه ها
بهتـریـن گزینـه بـود دسـتِ بـابـا
ــ ــ ــ ــ
پـدرم مـی آمـد
شبـها دیـر بـه خـانـه
پـدرم مـی رفـت
صبـح ها زود زِ خـانـه
وقتیـَم مـی آمـد
بجـُز مـادرمـون
خـواب بـودیـم همـه
صبـح هـا زود هنگـام
تـویِ سرمـایِ زمستـون
رفتـه بـود
چشـم بـاز میکـردم و میـدیـدم
رخـتِ خـوابِ خالیَـش
آرام
میخـَزیـدَم بـه سـوی
رخـتِ خـوابِ بـابـام
آن مُتـکا ، آن پَتـو
گرمِ گرم بـود هنـوز
بـویِ بـابـا رو میـداد
قـدر بایـَد دانسـت
قـدرِ ایـن فـرشته هـای
سیـبـیـلــــــو
تقدیم به پدران زحمتکش
حبیب رضائی رازلیقی
- ۹۵/۰۲/۰۴
ضمنا
برای خاروندن پشت بچه ها
بهترین گزینه بود دست بابا
(امیخته ای از استعاره و پارادوکس بیانی به همراه طنز تلخ درودبرشما )
سلام بر شما دوست شاعر عزیز
واقعا اشعار زیبایی سراییده اید مرحبا
هرانچه از دل براید لاجرم بردل نشیند
شاعر عزیز تخلصتان را نیافتم با چه تخلصی شما را یاد کنم
منتظر اشعار جدیدتان هستم
به امید حق