دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مهمون بی دعوت

 [مهمون بی دعوت] 

خدایِ مهربونِ من، کارات همه روحکمته

 رضایم به رضایِ تو، هرچی باشه یرحمته


 یاری بکن خدایِ من، دلم شده یگوله غم

 ببین چشمِ گریونمو ، منتظره یه مُدتـــه



 از همه جابریدمو، وقتی که ناامیدشدم

 بایاد تو این دل من،آروم توسینه میتـپه


 کلافه ام ازاینهمه، دوز کلک رنگ وریا

 سنگیه اما دلامون،چیزیکه نیست محبته


 یکی میادیکی میره ، تواین جهان گـذرا

 فقط توشهٔ راهشون ، دلای پُرزحسرتـه


 کاش که بچه بودمو، بازمیرفتم مدرسه

 دلم درآرزویِ اون ، تخته سیاه ونیمکته


 چابک وتیزمیدویدیم ، توی حیاطِ مدرسه

 غصه نبود شاد بودیم،گرچه پدرتوزحمته


 دردلمون غوغا میشد،،زنگِ آخرومیزدن

 لواشک وقره قروت، برای ما یِه نعمته


 آلوچه های خوشمزه،تمرهندی ولواشک

 اون بساطِ مش رحیمم ، برایِ ما ضیافته


 جمعه های زیادیرو،بیدارمیکردمادرمون

 همراه بابا میشدیم، حمومی که قیامته


 بعد حموم باعجله ، میومدیم توی خونـه

 صبحونهٔ مادرمون،همش عشق وحرارته


 مرغ دلم پرکشیده،به خاطرات کودکــی

 آدم تواین دنیا[حبیب]یه مهمون بیدعوته


 ومن ا.....توفیق 

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

علی ع

بنام خدا

سلام

این شعر یا بهتر بگم بحر طویل که نوع خاصی در صنعت شعره، در مدح مولایم علی ع سروده ام.و برای اولین بار بحر طویل ساخته ام اگر کاستی و نقصی باشه به حساب تجربه کم دراین نوع شعر بگذارید ضمنا خیلی سعی کردم که به عید غدیر برسونم که کمی دیر شد .

         مورخه  ۹۴/۷/۱۱


             [علی ع]


بنام خدا ، نموده عطا ،زندگیِ باصفا،  کنم سجده شکر، هرروز و هرمسا، دلتون شاد کنید ، زغصه آزاد کنید، شادی و فریاد کنید ، سازودهل رابگیر ، آمده عید غدیر،اولقبش حیدره، نایب پیغمبره،بر همگان رهبره، فدای اون خصالش ، خصلت بی مثالش ، به هیبت و جمالش ، با همه جلالش ،  دانه ای از راه زور ، نگیرد از کام مور ، خدارا اسد علی ، گلِ سرسبد علی ، عشقِ علی ، دردل هر پیروجوان  ، رامش هرروح وروان ، بوَد معنی قران ، که نام زیبای او ، شده زینتِ اذان ،دل به علی باختیم ، از عشق او دردلمان ، پنجره ای ساختیم ، با مرکب مهر علی ، بر دژِ ظلم تاختیم ،رازونیازم علی ، سوز گدازم علی ، ذکر ِنمازم علی ، ابوترابش بخوان ، جایگهش آسمان ، ولایتش بمیزان ، دلش رو خون نموده ، اشک چشم یتیمان ، عزت من از علی ، شوکت من از علی ، راحت جانم علی ، اگر خدا شناسم ، شناختم از علی ، منم [حبیب] گدای آستانت ، تمام عمر شدم مدیحه خوانت ، گوشه چشمی نظری به ماکن ، به پیش داور توبکن ضمانت.

                    ومن ال....توفیق

           ۹۴/۷/۱۱

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

عاشورا

بنام خدا


🌷[عاشورا]🌷

بسر دارم امشب هوای نوای عاشورا

مرهم است زخم دلم را دوای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

آسمان راچه گذشته گشته سرخ فام         گوئیاشرم داردآفتابِ  نینوای عاشورا 

             🌷🌷🌷🌷  

نگر به آب فرات و  چگونه ناله کنـد

به صخره بکوبد سر از برای عاشورا  

             🌷🌷🌷🌷

کشیده مرغ دلم پر بسوی کرب وبلا

به دیدن آن یار که شد فدای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

که جنت عاشق دراین صحن وسراست

که تا ابد به تن کنم این ردای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

تیرسه شعبه را چه کار است باغنچه

که قنداقه لاله گونه درجفای عاشورا 

             🌷🌷🌷🌷

توسعی وصفای منی ای ماه نیزه ها

فتاده انداسماعیل ها درمنای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

به علقمه خفته هنوز آن صالح فاضـل

که عباس شده سید ِعاشقای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

آندم که بصورت، او زمرکبــش افتاد

ندای وآاخا پیچیده  درفضای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

برسرنیزه نمایان شد همی طره اکبر

نیست یارا دیدنِ آن سر جدای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

به داماد سیزده ساله  یادگـار حسن

گریبان دَرِم ومن شوَم فدای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

ببین که عشق برادر کجا بـرَد زیـنب 

که عاشقی آموخته ازوفای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

وصف حسین را همین گویــم وبس

چهارده قرنه رِسَدَش صدای عاشورا

             🌷🌷🌷🌷

عمری که دراین کوی برزن [حبیب]

چه ناله هاسردهد از برای عـاشورا


                  ومن ا... توفیق

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰


بنام خدا

🌷[مکن ای آفتاب طلوع]🌷

         💞💞

چه شب تاریکی

 برصحرای کربلا سیاهی را جاری کرده

دیوشب

دیو شب تنوره میکشد ارمغانش سیاهی و تاریکیست

اذان نزدیک است

این قافله چرا تشنه ؟

وشاید گرسنه

سربه بالین گذاشته

تشنه بودن ، خوابیدن؟

گرسنه بودن و خوابیدن؟

از خیمه ها کور سویی نور میدرخشد

شیر زنی که با اضطراب

به راز و نیاز با معبود مشغول است

در چادری دیگر شیرخوار بیقرار

وخیمه ای دیگر مادری با پسر درگفتگو

اما خیمه ای دربهت فرورفته

مردی که امشب با پیامی

درهم شکست 

شرم دارد ازبرادر

پیام شومی که امانش داده 

این نجوارا زمزمه میکند

این چه امانی است ؟

که پسر فاطمه را گذاشتند

 امان را برمن می دهند

این افکار اورا رنج میداد

ودائم درسجده است


 جایی دیگر 

مردی بیرون ازخیمه ها 

در تاریکی ، میکَنَد خارهای اطراف خیمه را

خارهایی که شاید 

فردا پای کودکی را زخمی کند

اشتباه نمیکنم 

گوش شاید دروغ گوید 

اماچشم دروغ نمیگوید

باچشمم میبینم غافله سالار است


ای آفتاب امروز را طلوع نکن

شرم کن .

شرم کن از فاطمه س

خدایا سپیده دارد میدمد

شب باهمه قدرتش 

عقب مینشیند

آیا آن واقعه حادث میشود

آن اتفاق .

آن اتفاقی که تاریخ را شرمسار تمود

و عرش خدا به لرزه درآمد


ای وای  فرات زچه مینالد

چرا شیون کنان خودرا به صخرها میکوبد

چرا شرم دارد

شاید شرم آن دارد

 تشنه ای تقاضایش رارد نموده بود

داغی بردل فرات  گذاشته

 چنان بی ارزش نموده آب را

 تا ابد شرمسارانه ناله کند


وای شمشیرها

زچه رو آخته شدید

که بر سرو سینه این کروبیان

بوسه ای از کین بزنید


ای تیر چرا زوزه میکشی

 و به پرواز درآمدی

درپی گلوی نازک هستی؟

شایدهم درپی چشمی زیبا

یا بشکافی سینه عزیزترین بنده خدا


ننگت باد ای سنگها

شکافتن پیشانی امام تنهاهنرتوست


اف برشما نیزه ها

چگونه راسها را بر خود تحمل میکنی؟

میدانی راکبان کیستند؟


 چرا ای اسبها باسم های آهنین میتازید؟

میدانید بر پیکر چه کسی تاختید؟


وای آسمان 

از توهم گله دارم 

 ای ابرها چرا؟

آنروز بر سر تشنگان باران نشدید

مگر لبهای خشک اصغر راندیدی؟


وای زنجیرها

واژه اسارت با تو معنا گرفت

ننگ تاریخ را بر خود خریدی


اما از راه رسید ظهری تلخ

حادثه آغاز شد

تاچشم هاشاهد نامردمی باشد

هرچه نگاه میکردی

زمین پرشده از کلمه 

کلمات قران 

فتاده برزمین

کلماتی که سر نداشتند

بعضی در بدن دست نداشتند

گویی که ورقهای قران 

در تمامی این دشت

پراکنده شده


اما دوباره شب  شد

وه چه شبی

شبی ظلمانی

خیمه های نیم سوخته

دوباره مامن کودکان خسته

و زنان داغدار بود


ستارگان تابناک

ورق ورق شدند

چون لکه هایی نور  

به زمین سرازیرهستند 

عجب منظره ای شده

یک نور از زمین به آسمان بلند است 

نورهایی هم از آسمان فرو میریزند

تبادل نور بین آسمان وزمین


وای چه میبینم 

دخترکی درتاریکی بسوی نور میدود

به محل موعود می رسد

آه چه منظره ای 

دخترک را درآغوش جسمی بی سرمیبینم

چه ضیافتی.

رسیدن گل، به بلبل.

گویا وعده ایی در کار است

خلوت پدر با دخت سه ساله

وچه وعده گاهی

گودال قتلگاه 

خلاصه هرچه گویم  حق مطلب ادا نمیشود

فقط هرچه بود زیبا بود

وچه زیبا فرمود

خانوم زینب س در پاسخ به یزید

در کربلا 

به جز زیبایی چیزی ندیدم


             🌷 وسلام🌷

        

              ومن ا...توفئیق

        مورخه۱۴۹۴/۷/۴ هجری شمسی 

             حبیب رضایی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

بنام خدا

[پرواز ازویرانه]


به خرابه خفته خسته ، ماهِ پاره ام رقیه

زچه روخموش گشته،تک ستاره ام رقیه


پرواز کردی امشب ،  مثال یک پــرنده 

فدای اون نگاهت ، زینب ازتو دل نکنده


گشتی جدا ز عمه  ،  بابا شده بهانــه

شدی فدای عشقت ، به ضرب تازیانـه


چه شنیده ای زبابا، گشته دلت هوایی

مرو شبیه مادر ، امان ازاین جدایـــی


همره من تو بودی  ، نازِدانـهٔ حسیـنی

ای نشانهٔ برادر ،  که مرا تو نورعینـی


شایدکه در خرابه ،  آمده خوابت اکبـر

یاکه عمو رسانده ، آبی برای اصغـــر


دل از همه بریدی، ماندی دراین ویرانـه؟

اما بدان که عمه ، می آید این کاشانــه


به بابای شهیدت ، قولی بداده ام مـن

کنارت آیم .اینجا ، گوهر نهاده ام مـن


بارفتن تو عمه ،  پیش حسین شرمنـده

سوزد زهجران تو ،  دل ازغمت آکنـده


سه ساله حسینم ، که  ابروهات کمانه

بخواب درخواب ناز،  کنم موهاتو شانه


ازسه بهار عمرت ، کشیده ای فقط رنج

همیشه در خرابه ، نهاده میشود گـــنج


پیچیده با دست تو ، طومار کاخ یـــزید

گریه های شبانه ت، بساط ظلم وبرچید


کرم نما [حبیبت] ، خریده گوشــواره

باسر دویدن از او، ازتو به یـــک اشاره

                   ومن ا.... توفیق

                    حبیب رضایی رازلیقی   


  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

بنام خدا

                    

         [بنگر این ویرانه]

سیاهی شب دراین خرابه 

معنای دیگری داشت

دراین شب ظلمانی عده ای خسته

جمعی گرسنه 

ساکن دراین ویرانه

آه که در کنار این خرابه

کاخی بناست

قصر خلیفه بناحق نشسته برتخت

ساکنان قصر در روشنایی چلچراغ ها

امادلهایشان خاموش و تاریک

ساکنان ویرانه  درتاریکی شب

امادلهایشان پر از نورو ایمان

عجب همسایگانی 

مردمان ویرانه از عرشیانند

همسایگان کاخ نشین پسترین مردم


گریه های کودکان خسته را

کودکی ایستاده در کنج خرابه

گوییا در انتظار

انتظار؟

چون در آن روز جدایی

وعده دیدار داده بود بابا

موعد دیدار ما

دریکی از شبها

درخرابه های شام 

کودک در انتظاربود


بانویی نگران 

دخترم گرسنه ای؟

یا که تشنه گشته ای

پس چرا دلبند عمه ایچنین

اینچنین بی تابی

دخترک حرفی نزد

رفت و درآغوش عمه جاگرفت

عمه جان؟

اینجا کجاست؟

این جواب را شنید 

کودکم اینجاست شام 

چون شنیدش این سخن

باتمام وجود بلرزه درآمد

 دیگر صبر و قرار نداشت

گریه ها یش تبدیل شد به شیون


حال بنگریم قصر را

همه درخواب سنگین

گوییا در شرب خمر

 زیاده روی شده

و ساکنین قصر در مستی مطلق 

اسیر خواب غفلت 

اما شیون زاری از خرابه

چنان است که پریده خواب

از سر خلیفه

این چه صداییست دردل شب

کیست صاحب صدا که چنین مویه میکند

پاسخش دادند

 کودک سه ساله حسینه

 بهانه بابا را گرفته

امر میکند که سربریده پدر را

بفرستند به این ویرانه


بعد از این واقعه آغاز شد

تخت روانی آماده میشود

نه ، طبقی آماده میشود

که بابا برآن جلوس کرده

نه، سربابا بر طبق نشسته

مهمان سوار بر تخت روان

قصد دارد برود مهمانی

وای چه مهمان عزیزی

و چه میزبان کریمی

میزبان با ادب است

هنگامه ای درویرانه بپاست

ملائک همه باهم گویند 

بنگراین ویرانه را


همهمه ای در خرابه بپاست

لشکری بی سالار 

لشکر خسته به شیون آمد

اولین بار درآن ویرانه

مشعلی روشن شد

نور فانوس ها

فضای خرابه را روشن کرد

آمدنِ ماموران

مامورانی که حامل سر بودند

سرکی؟راس یک بنده خدا

نه ، راس بهترین بندهٔ خدا

حال روز اسرا دیدنیه

به پیشواز حسین ع کرده اند قیام

اما کودکی بیش از همه 

درشیون وانتظار

دائما میگوید

من خودم مشتری اول این مهمانم

که محال است بدم نوبت خودرا بکسی

حال ، بنگر این ویرانه را


عاقبت کارگر افتاد ناله دختر زار

چیره شد بر ناله های اسرا

همه آرام شدند

تا که مهمان به میزبان برسد

وای که چه منظره ای حادث شد

ای قلم ازنوشتن ماجرا

چرا ایستادی ،چرا ناتوان شدی

آه بیان آن صحنه شده سخت

فقط به جمله ای اکتفا کنم 

آمد طبقی حامل سرخونین 

ورسیدن گل سرخ به بلبل شیدا

خوب بنگر این ویرانه را

اولش کودک مبهوت بود 

بعدآرام به موهای حسین دست کشید

بعد در آغوش کشید آن سر را

بعد بوسه ای ازعشق

به لب خونین بابا  می زند

پاهای پینه بسته خودرا نشان بابا میدهد

سپس قیام  کرده 

چند بار دور سر بابا میگردد

وبعد درگوشی زمزمه ای میکند

که حج ما نیمه کاره مانده است

امشب اما گشت حج من تمام

کعبه را بین 

در طوافش حاجی این کعبه را بین

در خرابه شده غوغا

هنگامه بپا کرد این حاجی کوچک

اهل ویرانه شدن همنوا 

با حاجیه خردسال 

همه بر گرد آن راس 

بطواف درآمدند

این هنر دخت حسین بود

دیگر آن خرابه خرابه نبود 

قطعه ای از بهشت بود


گویا این دیدار پایانی نداشت

مگر عشق پایانی دارد

فقط مرگ میتواند معشوق را

از عاشق جدا کند

دخترک در کنار سر بابا

سجده شکر نمود 

سجده ای طولانی

سجده ای که همه را کرد نگران

زینب آمد نزدیک 

دخترم ، ای عزیز عمه 

برخیز ای یادگار برادر

ای نازدانه بابا برخیز

وقتی این نداها بی پاسخ ماند

عمه آرام به نزدیکش رفت

دستی از مهر سر دختر کشید

که سر بابا به یک طرف 

دخترک هم طرفی دیگرافتاد

 واین عاشق و معشوق 

گشتن ازهم جدا

دخترک در آغوش عمه 

هرچه صدا کرد جوابی نشید

 بیکباره خانوم فریاد وا اخی سرداد

شیون ومویه کنان و فریاد

روکرد به راس خونین 

حسین جان دخترم از دست رفت

باز شیون بازمویه باز فریاد

ازویرانه به هواخواست


گفتنی بسیار دارم

که مجالش نیست 

فقط مطلبی میگویم 

که به وقت غسل کفن این کودک

غساله اختیار از دست داد

وبه خانوم زینب

عرض کرد که بی بی

این طفل دربدن جای سالم ندارد

او را بضرب تازیانه کشته اند 

وای از نامردمان کوفه 

امان از یتیمی 

امان از اسیری 

امان از دل زینب


         مورخه ۹۴/۸/۷ هجری شمسی

         این متن به پایان رسید 


              حبیب رضایی



 


 

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

منا درخون

بنام خدا

[منا  در خون]


قلم دردستهایم 

ازنوشتن باز ماند

کدامین واقعه 

 یاکدامین مصیبت رانگارد

ازکربلا و آن بلاهایش؟

 زنینواو آن نواهایش؟

از سبط پیغمبر نویسم

که مظلومیتش در مخیلم 

هرگز نمی گنجد

نگارم از علمدارو وفاهایش؟

یاز اکبر اشبح احمد نویسم؟

بدستان پدر آن غنچه پرپر

که ذبح است گردنش باتیردشمن

نویسم زینب وآن صبر کبری را 

آن قهرمان بی بدیل کربلا را

شهادت را نگارم ؟

یا ترَکهای لبان تشنه را؟

زلالایی مادر درفراق غنچه اش

نگارم گاهواره مانده خالی؟

یا که آن دخت سه ساله

جفت گوشهایش پر ازخون است؟

به قاسم روکنم امشب

بهار عمر او گشته خران


کربلارا باهمه نامردمان کوفیانش

همه گفتیم ، همه خواندیم بماند


ولی امشب مصیبتهای دیگر مینوسم


ازمنا آغازشد تا کربلا کار امام 

ما هم از کرب وبلا   عازم شویم 

سوی منا

محشری کبری بپا گردیده درکوی منا

حاجیانش گشت قربانی 

در استبداد آن آل سعود

ننگ بر آل سعود 

مرگ بر آل سعود

حاجیان قربانی خوش رقصی سفاکها

آه امان ازتشنگی در کربلا

                              هم در منا


آه رفتن آن کبوترهای عاشق

بسوی یار گشودن پر

در دیار غربت آنها

غریبانه گشودن پر

آخر این ظلم بشر را چشم نیست؟

پس حقوق بشرت کو؟

این جنایات را ببینی و سکوت؟


خدایا 

خدایا کعبه مگر حرم امن تونیست؟

شده جولانگه دژخیم 

حرم امن الهی

میکشند پیر وجوان و

زن ومرد ، 

شیر خواره کودکان

وبه خود میبالند 

ننگ بر آل سعود مرگ بر آل سعود


خون آن بحرینی و آن یمنی

کودکان یمنی

گشته پنهان ز چشم دنیا 

وچنان مهر سکوت بر لبشان رازده اند

گوییا حادثه ای را نفتاده اتفاق!


و اما هشدار

میدهیم هشدار بر کوردلان

خون ناحق ریخته یارانمان راپاسخیست

پاسخی سخت

سختر از صخره ها

کاخ ظلم را برسرتو 

میشویم آوارها

برسر تو بر سر ارباب تو


تاکنون داشتیم حرمت

منتظر باش

پاسخ اشد مارا منتظر باش

                         حبیب


         مورخه ۱۴۹۴/۸/۹ نگاشته شد

         حبیب رضایی 

                             

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

زینب س

بنام خدا

سلام دوستان این چند بیت رباعی دروصف شیر زن کربلا در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۴ توسط اینجان به پایان رسید



(زینب)

طریق عشق را یکتاست زینب

مقام صبر را  دریاست زیـنب

            ٭٭٭٭٭٭

وجودش برهمه  دنیا نـمایان

خداوند براَمین بنموده فرمان

محمد را رسانش ایـن اعلان

گـذارَد نام او  خلّاق مـــنّان

             که شایان نام او زیباست زینب


بود زینب علی را یادگــارش

حریم عصمت وشاَن وقـارش

مقاومتر بوَد صبرو قــرارش

حسین رایارهست وافتخارش

             نه زینب ، زینب کبراست زینب


که آموخت ازعلی نُطق بلاغت

کلامش آتشین و با فصاحــت

بوَد پرچم بـدست، روزاسارت

بـمانند ابولفضل،با صلابــــت

              مُطهر دختر زهراست  زینب


زعیسی برتراست ذکرودعایش

بوَد حیران ، موسی باعصایش

که خونین تر زابراهیم  منایش

همی تعظیم کند نوح ازبرایش

              مرادِ مریم و ساراست زینب


مداوم ذکر او  یاحق و یاهــــو

حسین صُولت بوَد  زینب علی خو

که درعفّت به نسوان هست الگو

که شایسته گل است،برباغ مینو

              اَنیس مَحفل حوراست زینب


[حبیب]ناله کند با چشم گریان

نگارد وصف  تو زار و پریـشان

که درحبش اگرهم هست نُقصان

خطا هایش ببخش برحق رحمـان

            که درجود وکرم دریاست زینب


               حبیب رضای رازلیقی   





                                     

                      

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰


🌷تولد حضرت زهرا س🌷


🌸سحرگه غنچهٔ خندان شکفته🌸

🌸نه غنچه لالهٔ نعمان  شکفته🌸

         🌹🌹🌹🌹🌹  


🌸چو نور از آسمان  بارَد ستاره🌸

🌸فرود آیند ملائک  بی شمـاره🌸

🌸که جبریل امین  دارد اشـاره🌸

🌸به این مولود ، خدا داردنظاره🌸

            به خلقت غنچهٔ احسان شکفته

         🌹🌹🌹🌹🌹

       

🌸پیام دُرج عصمت را چوگوهر🌸

🌸بها داده به او ، خلـّاق داور🌸

🌸بشأنش راهمی گفته پیمبـر🌸

🌸که دختش راصدامیکرده مادر🌸

              سحر سرلوحهٔ  پیمان شکفته

         🌹🌹🌹🌹🌹    


🌸بنورش علت معلول خـلقت🌸

🌸بگُلهای جهان  داده طراوت🌸

🌸علی راهمسرو بِنت رسالت🌸

🌸قدومش داده برافـلاک زینت🌸

           به طوبی شاخه  الوان شکفتـه

         🌹🌹🌹🌹🌹


🌸بخوانند بلبلان نامش دوباره🌸

🌸به آوازش بود ما را اشاره🌸

🌸به گلشن آمده آن ماهِ پاره🌸

🌸بدرد عاشقان راهست چاره🌸

             که کوثر سوره  قران شکفته

         🌹🌹🌹🌹🌹


🌸بگو زهراگلِ  بیمثل وهمتــا🌸

🌸شمَیمَش را شده  عالم مصّفا🌸

🌸پیمبر بوسه میزد دست اورا🌸

🌸در آن هنگام میفرموده طاها🌸

          براین دست، دفتر غفران شکفته

         🌹🌹🌹🌹🌹


🌸وجودش بی بدیل وپاکُ اطهـر🌸

🌸بعطرش عالمی گشته معـطر🌸

🌸جهانی را نمود ،  زهرا مسخّر🌸

🌸که بسته آن دهان را گفته اَبتر🌸

            درخشان گوهر ایمـان شکفتـه

         🌹🌹🌹🌹🌹


🌸(حبیب)بررای خود اِستادِهمحکم🌸

🌸نگارد وصف توای دخُت خاتــم🌸

🌸به نیلی صورتت  ای مونس غم🌸

🌸که می جویم مزارت نی نشانم🌸 

             بدل اندوه  بی پایان شکفتــه

         🌹🌹🌹🌹🌹


                مورخه ۱۳۹۴/۸/۲۴

                        حبیب رضایی




         

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

خال هاشمی

بنام خدا

سلام دوستان این قطعه شعر در وصف جوان هجده ساله حسین سروده ام


(خال هاشمی)


گر نظرکند ایزد مناّن

به پرواز درآید

طوطی طبع من امشب

خامه در دست کند درک معانی

عاشقانه دل شب را بشکافم

برِسَم بر سر آن سرّنهانی

و به آب دیده شویم

دل پر غبار خود را


این دوچشمم پرخون است

دلم از غربت شاه شهدا

عاصی و رو به جنون است


ای خدا

کی شوم زائر آن شهر بلا

بشود مرهم زخم دل من

که جراحات بسی عمقی و

ریشه بدرون است


وچه والا بود این خون حسین ع

که خدا ارج نهادست براین خون

چاره دل بنماید به دو گیتی و

شود روشنیِ راه

وبه ظلمت بوَدش راهنمونِ دل ما


قصه آغاز کنم


جلوه گر شد

در اسرار نهان

یک جوان

اشبحِ احمدِ مختار

که عشقش به پدر گشته عیان و

وَ به زیبایی او قبطه خورد

یوسف کنعان


ودر آن واقعهٔ روز دَهم

که به رزمش همه را محو تماشا بنمود

یکه تازی کند این شیر ژیان

و یورش میبردش بر صف دشمن

چونان صاعقه وار

دشمنانش به هنگام فرار

بانگ و فریاد زنند

که به یاریِ حسین آمده احمد بِگَمان


سرو قامت 

گل زیباست به باغ علوی

ناتوانم که توصیف کنم وصف خصال

دل عاشق برُباید به آن چشم سیاه

ابروانش بود خنجر برّان و

چه جانسوز بود

خال هاشمی به جمال


لعل لبانش عقیق یمنی

ولی افسوس 

زسوزِ عطش و بی آبی 

که چنان خشک شده آن لبها

از ترکهای لبانش همی خون جاریست


 سه تن ایستاده ، به تل 

ناظر رزم علی 

اکبر وآن رجز پر احساس

مینمودند نظاره

آن سه تن زینب  وبابش حسین و عباس


ولی افسوس درآنروز


 شیطان دسیسه کارگر شد

وشکست شاخه گل لیلیِ  مَجنون

غم هجران ، سینه سوزان ، چشم گریان

بنِگَر بردل این لیلی محزون


چه بگویم  که خاموش شود آتش دل

 شده دل کاسه خون

که گُلِ لیلیِ 

 مَجنون

به نامردی دونانِ پلید

شده پرپردر آن دشت بلا

ونظر کن به آن شاخه گلی

که شده پرپر و  آغشته بگِل


وچنان لیلی بیچاره زند زار

مرو ای روح و روانم

           اکبرم تازه جوانم


     حبیب رضایی

 مورخه ۱۳۹۴/۸/۲۹ مصادف با شهادت امام حسن البته به روایتی


 

  • حبیب رضائی رازلیقی