تقدیم به سالمندان عزیز
[پاییز زندگی]
چین وچروک پیشونی،مویِ سفیدِ پَشمکی
اگر که کمرنگه نگاش، لبخندش اما نمکی
بانگاه امیدوارش ، خیره شده به دوردست
زنده کتاب تاریخه، جوون هارو یه آینه ست
فصل خزان عُمرشه ، تکیه زده به یک عصا
یه روزاونم تواین گذر،کودکی بود گریزپا
نیمکتای چوبی پارک ، پذیرای این مهمونه
سرو صدای کودکان ، تنها دلخـوشی اونه
بازنشسته ازکارش،بازم نشست کنج خونه
یادجوونی میکنه،دلش میگیره بهونــــــه
راه هابراش طولانیه، کوچیک شده دنیای او
چگونه وقتو پرکنه، کم سو شده چشمای او
روح بزرگی دارد و ، امانحیفه پیکـــــرش
زیر فشار زندگی،شکسته است بال وپرش
نمیتونه گریه کنه ، خشک شده اشکای او
خندیدنم سخته براش،گرفته بغض راه گلو
اجل امان ندادوبرد، چند سالیه همسرشو
تنها باسنگ قبر او، پر میکنه تنــــهاییشو
سری باو نمیزنن ، اولاد بــــی وفای او
پرندگان پارک شده ، مونس ناله های او
جفا نکرده اند به من ، منم جفا پیشه نشم
حرمتشو نگهدارم،به ریشه اش تیشه نشم
غرورمو دور میزنم، بوسه زنم به دستشون
اوخود شکسته دردرون،میشَم مَرهمِ دِلشون
در نگاه بی رمقش ، جوونها رو پیامیــــــه
کوتاهه عمر جوونی ، شادابی هم پایانیـــه
سفید میشه موی سیاه،کمان میشه قدرشید
نعمتای این دنیارو، جاویدو ماندگارکه دیـــد
جوون توآینه میبینه ، اومیبینه تو خشت خـام
خیالش آسوده بکن ، براش بذار سنگ تمـــام
تو هر خونه تبرکه ، وجــود نازنینشـــــون
ببوس[حبیب]دستشونو،گرامی دارعزتشـون
سپاسگذار
- ۹۴/۰۹/۲۳