دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

پاییز زندگی

تقدیم به سالمندان عزیز 

[پاییز زندگی]


چین وچروک پیشونی،مویِ سفیدِ پَشمکی

اگر که کمرنگه نگاش، لبخندش اما نمکی


بانگاه امیدوارش ، خیره شده به دوردست

زنده کتاب تاریخه، جوون هارو یه آینه ست


فصل خزان عُمرشه ، تکیه زده به یک عصا

یه روزاونم تواین گذر،کودکی بود گریزپا


نیمکتای چوبی پارک ، پذیرای این مهمونه

سرو صدای کودکان ، تنها دلخـوشی اونه


بازنشسته ازکارش،بازم نشست کنج خونه

یادجوونی میکنه،دلش میگیره بهونــــــه


راه هابراش طولانیه، کوچیک شده دنیای او

چگونه وقتو پرکنه، کم سو شده چشمای او


روح بزرگی دارد و ، امانحیفه پیکـــــرش

زیر فشار زندگی،شکسته است بال وپرش


نمیتونه گریه کنه ، خشک شده اشکای او

خندیدنم سخته براش،گرفته بغض راه گلو


اجل امان ندادوبرد، چند سالیه همسرشو

تنها باسنگ قبر او، پر میکنه تنــــهاییشو


سری باو نمیزنن ، اولاد بــــی وفای او

پرندگان پارک شده ، مونس ناله های او


جفا نکرده اند به من ، منم جفا پیشه نشم

حرمتشو نگهدارم،به ریشه اش تیشه نشم


غرورمو دور میزنم، بوسه زنم به دستشون

اوخود شکسته دردرون،میشَم مَرهمِ دِلشون


در نگاه بی رمقش ، جوونها رو پیامیــــــه

کوتاهه عمر جوونی ، شادابی هم پایانیـــه


سفید میشه موی سیاه،کمان میشه قدرشید

نعمتای این دنیارو، جاویدو ماندگارکه دیـــد


جوون توآینه میبینه ، اومیبینه تو خشت خـام

خیالش آسوده بکن ، براش بذار سنگ تمـــام


تو هر خونه تبرکه ، وجــود نازنینشـــــون

ببوس[حبیب]دستشونو،گرامی دارعزتشـون


سپاسگذار

  • ۹۴/۰۹/۲۳
  • حبیب رضائی رازلیقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی