دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

امان نامه

(امان نامه)


آمـد آن کفتـارِ پیـر 

تـا کنـارِ خِیمـه هـا

در سـَرش خیـالِ شـوم

بـرسـاند به مـردِ بـا وفـا

نامـهٔ امیـر را


سَـرخـوش است و خـوش خیـال

آمـده اِجـرا کنـد آن فِتنـه را

شایـد آن شیـرِ ژیـان را

کنـد از بیشـه جـدا


نعـره زَنـد...

...پـوزه اش خون آلـود

بـا صـدایِ نحـس و شـوم

میـسرایـد ایـن سُـرود


درکجا هستنـد خواهـر زادهـا؟

حامـلِ حکـم امیـرم

نـامـه ای دارم بـدسـت

کـو عبـاسِ دلیـرم


چـون که سـردار شنیـد 

زوزهٔ کفتـارِ پیـر

بـی صـدا در هم شکست...

 ...غرورِ شیـر


ستـانـد امـان نـامـه را.....

... پـاره نمـوده بـا خشم

پـاسـخِ آن جغـد را

گفـت چنیـن

در دو عالـم به شمـا

لعـن و نفـرینِ خـدا


مـانـده پـور فـاطمـه

بـی یـاور ومُعیـن

بَـر مـن امـان دهیـد؟


سَـروَر و سـالارم او

او شَهبـاز سَعـادت

مـن کِـه هستـم 

فقـط چـاکر او

دستـم اگر شـود جـدا

دسـت از آن شـاهِ ولا 

بـرنـدارم به خـدا

اینچنیـن مایـوس کـرد

دشمـنِ بـی شَـرم را


سر بـه پـاییـن دارد

خِجـل است 

پـایِ او نمیـرود

سویِ خیمـهٔ امـام

دارد شـرم حضـور

عـرقِ جَبیـنِ او هست گـواه


اثـرِ یـک فِتنـه...

...فِتنـه نـافـرجـامِ اشقیـا

بـردلِ  بزرگِ پـاکِ سَقـّا

ایـن چنیـن شرمنـده کـرد

آن وزیـرِ با وَفـا

نـزدِ شـاهِ بـا سَخـا


حبیب رضائی رازلیقی

  • ۹۴/۱۱/۱۷
  • حبیب رضائی رازلیقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی