( نغمه جانسوز )
در رازِگُل و بُلبل ، مَبهوت و پَریشانم
من طالبِ این قصه ، درفصلِ بَهارانـم
احوالِ گل ازبُلبل،پرسیدم و پاسخ داد
گفتا که مگو جانا ، سوزانم و نالانم
بَر شاخه کنارِ گُل ، بنگر رخ زَردَم را
من عاشق و بیمارم، آتش شده درجانم
بَر شاخهٔ عشقش گر، صیادشکارم کرد
بنگرکه چه سان دادم، جان درره ِجانانم
چون بلبل بی پـروا ، شیدا و گرفتارم
بَر خالِ لَبت یارا ، سرگشته و حیرانـم
ازخود شده ام بیخود ، با بادهٔ مستانه
مستم زِمی و ساغر، نوشیدم ونوشانم
میرقصم وچرخانم، مستی،بِرُبود عقلم
رُسوا یِ خراباتم ، گَر پیرم و لَرزانم
آشُفته نِما گیسو ، رُخ را بِنما امشب
برطُرهٔ گیسویت، من مست و خرامانم
آن پَرده کنارش زن ، تاماهِ رُخت بینم
بَرتاب بَراین ظُلمت ، ای طلعت تابانـم
ساقی برسان باده ، پرکن قَدَحی دیگر
چاره بِگُشا امشب ، بَراین دلِ سوزانم
خامه بِنگار امشب ، جانسوز ترین نغمه
شعری که بوَد مَرهم ، بَر زَخم(حبیبانم)
حبیب رضایی رازلیقی
مورخه۹۴/۱۰/۶
- ۹۴/۱۰/۰۷