( گلگون چهره های مست )
امشب به میِ نابت ، تا گاهِ سحرمستم
ساقی قدَحم پر کن ، سجّاده یِ خود
بستم
رفتم رَهِ صد ساله ، در یک شبِ مستانه
بتهایِ عبادت را ، در بُتکده بشکستم
خارج شدم از مکتب ، رفتم درِ میخانه
دروازه یِ ایمان را ، در میکده ها بستم
این چهره یِ زردِ من ، گلگون شده با
باده
هُشیار نخواهم شد ، از بندِ ریا رَستم
در جمعِ وفا داران ، محبوبِ من است
تنها
دیوانه یِ گیسویش ، از بتکده بُگسستم
در راه وصالش گر ، دشواریِ رَه باشد
جان فدیه یِ دیدارش ، خواهانِ خطر
هستم
ای ماه رُخت پنهان ، از دیده ی هُشیاران
با خیلِ خُماران به ، دیدارِ تو پیوستم
با جمعِ خراباتی ، مستانه کنم خنده
پروانه شدم شمعت ، از معرکه ها
جَستم
بشنو زِ ( حبیب ) امشب ، رازِ دل خود
گوید
در ساحل نومیدی ، غربت زده بنشستم
صد حیف دراین ایام ، عمری به فنا دادم
در عهدِ کهنسالی ، لرزان بوَد این دستم
........... حبیب رضائی رازلیقی
قالب : غزل
وزن : مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
بحر : هزج مثمن اَخرب سالم
- ۹۷/۰۱/۰۲