( حکم یار )
دلخوشِ آنم که جان، فدیهٔ جانان دهــم
به یک اشارهٔ دوست ، به باد ایمان دهم
باده نکرده مدهوش، مستِ جمالِ یارم
به چشمانِ خُمارش ، مُلکِ سُلیمان دهم
می بده ساقی مرا، مرانم از میکده
این دلِ پرشرر به، آتشِ سوزان دهم
عمری به میخانه ها، درپیِ یک نشانم
به دیدارِ جمالش، جانِ خود آسان دهم
به لب رسیده جانم، زِ هجرِ رویِ جانان
این سرِ پُرشور به، زُلفِ پریشان دهم
حدیث باکه گویم، رسیده فصلِ خزان
بَر قَدحی،گوهرِ، جوانی ارزان دهم
حُکمِ نِگار باشد ، کویِ منایِ عشقش
این دلِ دربندِ خود، بـه تیغِ بُرّان دهم
پَر بِکشی عاقبت، زین قفسِ عاشقی
گَنج شود رنجِ تو، دردِ تو درمان دهم
طالعِ طَلعت دَمَد، دور نباشد ( حبیب )
عیان شود رویِ ماه، هِجرتوپایان دهم
حبیب رضائی رازلیقی
- ۹۴/۱۱/۰۹