( مادر )
مادرم
نشسته ای بـه مَحمِل
همرهِ آن غافـلـه
غریبـانـه میـروی
پایانی ندارد ...
این سفر طولانی
مانـده ز تـو نشـانـه
شانـهٔ کوچکـی و .....
..یـک آینـه
به همـراه عینکـی
باشـد کنـار قـران
پهـن بـوَد هنـوزم....
سجـادهٔ نمـازت
بُغضـی ظـالمـانه
گرفتـه راهِ گلـو
آتـش زده بـه جانـم
کنار جـا نمـازت....
دیـدن آن چـادرِ گـل نِمایـَت
باگونـه هایِ تـَـرت
در روضـهٔ محّـرم
با شانـه هـای لـرزان
چشمـانِ پـُر ز اشـکـَت
تو بر مـن آموختـی
حسیـن را نـوکـری
با تـن رنجـورِ نحیـف
میخوانـدی عاشقـانـه
نمـازِ خود نشستـه
دلـم پـر از غُصـه بـود
میـدیـدم آن قـامـتـت
پشـت خمیـده ات را
شُکـرِ خـدا نـدیـدی ....
چشمــانِ خـیـس مَـرا
اشکـم را
نشستـه رویِ گـونـه
گذشته از ...
..واقعه یازده مـاه
ثانیـه هـایِ زنـدگـی ورق خـورد
هـر وَرقـش بـوَد سـرودِ جـان کـاه
دلم کاسهٔ خون شد
سینه شده چاک چاک
سوختـم و نـاله کنـم بـه صـد آه
زیـن پـس شـوَد آرزو
دستِ نـوازش بکشـی بـر سَـرَم
دلـم کرده هـوایِ لالائیـت
بـا کـه بگویـم ایـن راز
گُـم شـده گوهـرِ مـن
دیـدارمـان بـمـانـد
فـردا به روز مَحشـر
تقدیم به همه وجودم مادرم
حبیب رضایی رازلیقی
اول بهمن نود و چهار
- ۹۴/۱۱/۰۲