( قلــم )
قلـم بوَد نام من
آشنای ِ قدیمی
نگارنـده ٔ تاریخ
می تَـراوَد اخبـار
از نـوکِ خونبـار من
بوقلمـون وار شوَم رنـگ بـرنـگ
گاه شوَم افتخـار
گهی جنایت بـِزَند ، سَر از من
به یک اشاره کنـم آغاز جنـگ
چه مادرانی به عـزا نشانـم
رقم زَنـم یتیمـی کودکـان
چشم به در دوختـه نو عروسان
قلـم بوَد نـام من
محترمـم به قـران
خورده قسـم رب ّ من
نـون و لقلـم شده
ثبـت میان ِ قـران
گاه بـدست مـولا
نموده ام کتابـَت
نهج و بلاغه ها را
گاه بدسـت شُـرَیح
قتـل حسین ع رسد به امضـای من
قلـم بوَد نـام من
شگفتـی قُـرونـم
مَرکّبـم گهـی خـون
گهـی گـلابِ نـاب است
به خـون آغشتـه است
گاه نـوکِ تیـز من
گاه همـره شاعـر
شب را درنــوَردم
به عشق مینـگـارم
قصـهٔ مجنـون را
نگـه مکـن چـپ مـرا
میـانِ نیـزارها
نیِ میان تهی را
ساختی اش تـو قلـم
اگـر برقصـم بـه راست
اگـر کـه چپ نویسـم
بـدسـتِ کاتـِب بـُوَد
گُسیختـه، افسـار ِ مـن
من ا.....توفیق
حبیب رضایے رازلیقے
- ۹۴/۱۰/۱۹