شجاعت ابولفضل ع
ماه بنی هاشمی،تابناک ودرخشان
نورِ جمالش بَوَد، سورهٔ نور قـُران
پهلوان کربلا ، قامت مردانه اش
رها زپنجه هایش،نگشته شیرِ ژیان
رعنا جوان علی ، سِپه شکن دلاور
به رزم بوَد سرآمد، میان جنگاوران
دست به شمشیرِاو،همچو حیدرِکرار
آموزگارش علی،دلاور است بمیدان
نقاشِ چیره دستِ، خلقت چه آفریده
چشمِ خمارش ببین، به ابروانِ کمان
به هنگام عبادت ، رازو نیازش نِگَـر
سجدهایِ شبانه ، ابوفاضلش بخوان
جوانمردیش ببین ، کنار آب فــرات
آب ز رودِ فرات،نخورد بالبِ عطشان
بسنِ ده سالگی،رُموزجنگ بیاموخت
به خاک افکنده است، یلان و پهلوانان
قامــتِ رعنایِ او ، بازوانِ بلنــدش
گردشِ شمشیرِ او ، پَراکَند دشمنـان
اذنِ حسین نبودش،که جنگِ کامل کند
دستان او قطع شد،به مکرحیله گران
آن دستان بریده ، ستون دین اسـلام
واقعهٔ کربلا ، زنده نموده قـــران
مامِ گیتی نزاید ، دِگَر چنین جوانــی
تکرارهمی نگردد ، چنین یَلی بِدوران
آرزوی[حبیب]است،خاک مزارَِ پاکش
نَهد به دیدگانش، کُند سُرمه چشمان
- ۹۴/۰۹/۲۵