دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

بنام خدا

                    

         [بنگر این ویرانه]

سیاهی شب دراین خرابه 

معنای دیگری داشت

دراین شب ظلمانی عده ای خسته

جمعی گرسنه 

ساکن دراین ویرانه

آه که در کنار این خرابه

کاخی بناست

قصر خلیفه بناحق نشسته برتخت

ساکنان قصر در روشنایی چلچراغ ها

امادلهایشان خاموش و تاریک

ساکنان ویرانه  درتاریکی شب

امادلهایشان پر از نورو ایمان

عجب همسایگانی 

مردمان ویرانه از عرشیانند

همسایگان کاخ نشین پسترین مردم


گریه های کودکان خسته را

کودکی ایستاده در کنج خرابه

گوییا در انتظار

انتظار؟

چون در آن روز جدایی

وعده دیدار داده بود بابا

موعد دیدار ما

دریکی از شبها

درخرابه های شام 

کودک در انتظاربود


بانویی نگران 

دخترم گرسنه ای؟

یا که تشنه گشته ای

پس چرا دلبند عمه ایچنین

اینچنین بی تابی

دخترک حرفی نزد

رفت و درآغوش عمه جاگرفت

عمه جان؟

اینجا کجاست؟

این جواب را شنید 

کودکم اینجاست شام 

چون شنیدش این سخن

باتمام وجود بلرزه درآمد

 دیگر صبر و قرار نداشت

گریه ها یش تبدیل شد به شیون


حال بنگریم قصر را

همه درخواب سنگین

گوییا در شرب خمر

 زیاده روی شده

و ساکنین قصر در مستی مطلق 

اسیر خواب غفلت 

اما شیون زاری از خرابه

چنان است که پریده خواب

از سر خلیفه

این چه صداییست دردل شب

کیست صاحب صدا که چنین مویه میکند

پاسخش دادند

 کودک سه ساله حسینه

 بهانه بابا را گرفته

امر میکند که سربریده پدر را

بفرستند به این ویرانه


بعد از این واقعه آغاز شد

تخت روانی آماده میشود

نه ، طبقی آماده میشود

که بابا برآن جلوس کرده

نه، سربابا بر طبق نشسته

مهمان سوار بر تخت روان

قصد دارد برود مهمانی

وای چه مهمان عزیزی

و چه میزبان کریمی

میزبان با ادب است

هنگامه ای درویرانه بپاست

ملائک همه باهم گویند 

بنگراین ویرانه را


همهمه ای در خرابه بپاست

لشکری بی سالار 

لشکر خسته به شیون آمد

اولین بار درآن ویرانه

مشعلی روشن شد

نور فانوس ها

فضای خرابه را روشن کرد

آمدنِ ماموران

مامورانی که حامل سر بودند

سرکی؟راس یک بنده خدا

نه ، راس بهترین بندهٔ خدا

حال روز اسرا دیدنیه

به پیشواز حسین ع کرده اند قیام

اما کودکی بیش از همه 

درشیون وانتظار

دائما میگوید

من خودم مشتری اول این مهمانم

که محال است بدم نوبت خودرا بکسی

حال ، بنگر این ویرانه را


عاقبت کارگر افتاد ناله دختر زار

چیره شد بر ناله های اسرا

همه آرام شدند

تا که مهمان به میزبان برسد

وای که چه منظره ای حادث شد

ای قلم ازنوشتن ماجرا

چرا ایستادی ،چرا ناتوان شدی

آه بیان آن صحنه شده سخت

فقط به جمله ای اکتفا کنم 

آمد طبقی حامل سرخونین 

ورسیدن گل سرخ به بلبل شیدا

خوب بنگر این ویرانه را

اولش کودک مبهوت بود 

بعدآرام به موهای حسین دست کشید

بعد در آغوش کشید آن سر را

بعد بوسه ای ازعشق

به لب خونین بابا  می زند

پاهای پینه بسته خودرا نشان بابا میدهد

سپس قیام  کرده 

چند بار دور سر بابا میگردد

وبعد درگوشی زمزمه ای میکند

که حج ما نیمه کاره مانده است

امشب اما گشت حج من تمام

کعبه را بین 

در طوافش حاجی این کعبه را بین

در خرابه شده غوغا

هنگامه بپا کرد این حاجی کوچک

اهل ویرانه شدن همنوا 

با حاجیه خردسال 

همه بر گرد آن راس 

بطواف درآمدند

این هنر دخت حسین بود

دیگر آن خرابه خرابه نبود 

قطعه ای از بهشت بود


گویا این دیدار پایانی نداشت

مگر عشق پایانی دارد

فقط مرگ میتواند معشوق را

از عاشق جدا کند

دخترک در کنار سر بابا

سجده شکر نمود 

سجده ای طولانی

سجده ای که همه را کرد نگران

زینب آمد نزدیک 

دخترم ، ای عزیز عمه 

برخیز ای یادگار برادر

ای نازدانه بابا برخیز

وقتی این نداها بی پاسخ ماند

عمه آرام به نزدیکش رفت

دستی از مهر سر دختر کشید

که سر بابا به یک طرف 

دخترک هم طرفی دیگرافتاد

 واین عاشق و معشوق 

گشتن ازهم جدا

دخترک در آغوش عمه 

هرچه صدا کرد جوابی نشید

 بیکباره خانوم فریاد وا اخی سرداد

شیون ومویه کنان و فریاد

روکرد به راس خونین 

حسین جان دخترم از دست رفت

باز شیون بازمویه باز فریاد

ازویرانه به هواخواست


گفتنی بسیار دارم

که مجالش نیست 

فقط مطلبی میگویم 

که به وقت غسل کفن این کودک

غساله اختیار از دست داد

وبه خانوم زینب

عرض کرد که بی بی

این طفل دربدن جای سالم ندارد

او را بضرب تازیانه کشته اند 

وای از نامردمان کوفه 

امان از یتیمی 

امان از اسیری 

امان از دل زینب


         مورخه ۹۴/۸/۷ هجری شمسی

         این متن به پایان رسید 


              حبیب رضایی



 


 

  • ۹۴/۰۹/۲۳
  • حبیب رضائی رازلیقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی