دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی

رنج وصالت بکشم چون بسی ، نوبت خود را ندهم بر کسی

سلام
بسیا عالی و خوب من که راضی هستم

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

شب واقعه

( شب واقعه )

     

شبی سیاه

حاکم بر صحرایِ نینوا بود

دیوِ شب

ظاهرشد در آن دشتِ بلا

ارمغانی ندارد جز تاریکی ، جز سیاهی

نیمه هایِ شب بود

ِاذانِ صبح نزدیک

امّا

این قافله چرا تشنه هستند؟

وشاید گرسنه سربه بالین گذاشته اند

مگر میشود تشنه بود و خوابید؟

گرسنه سر به بالین گذاشت؟

کور سویی نور از چادرها میدرخشد

.....

بانویی با اضطراب

در راز و نیاز

در چادری دیگر 

شیر خوار از تشنه گی بیقراری میکرد

خیمه ای دیگر 

مادری در گفتگو با پسرش

........

امّا 

خیمه ای دربهت و سکوت فرو رفته

پیامی امشب 

صاحب این خمیه را درهم شکست

مرد 

چهره اش برافروخته بود

شرم دارد از مولایش

نامه ای شوم 

امانش بُریده بود

باخود نجوا میکند

چه امان نامه ی شومی

پسر فاطمه مانده

چرا امان نامه به من ؟

صورت سرخ شده از شرم را

درسجده های طولانی پنهان میکند

...........

جای دیگر 

بیرون ازخیمه ها 

در تاریکیِ شب 

مردی

میکَند خارهای اطراف خیمه را

مبادا این خارها و بوته ها

فردا پایِ برهنه کودکی را زخمی کند

بله 

این مردِ نگران

حسین  ع است

قافله سالار 

.......

شرم کن 

آفتابِ کربُ بلا

شرم کن ز فاطمه س

مکن طلوع

..........

امّا

سپیده میدَمد

شب باهمه قُدرتش 

عقب مینشیند

آیا حادث میشود آن واقعه

آن اتفاق ......

آیا 

شرمساریِ امروز را... 

تاریخ خواهد نوشت ؟

امروز آیا

عرش خدا خواهد لرزید ؟

...........

وچرا مینالد فرات ؟

شیون کنان خود را به صخره میزند

چرا شرم دارد آب ؟

شاید 

مرد تشنه ای

فارغ از جنگ شده 

با تمام خسته گی و تشنه گی

ننوشید از این آب زلال 

وچه بی ارزش شد آب

باید تا ابد ناله کند از شرم

........ 

ای شمشیرها

چرا از نیام خارج شدید؟

چرا آخته ؟

میخواهید

بوسه بزنید ؟

بر سرو سینه این کروبیان

..........

ای تیر سه شعبه  

چرا به پرواز درآمدی و زوزه میکشی ؟

درپی چه هستی ؟

گلو ی نازک یک شیرخوار

تو را چه کار با ساقه ی غنچه تَر 

شاید در پیِ چشمی زیبا هستی ؟

یا که هدف کنی 

سینه عزیزِ فاطمه را ؟

.........

وَ ای سنگ

ننگ تاریخ را به جان خریدی

تمام هُنرَت را 

یکجا به نمایش گذاشتی

شکستی پیشانیِ یک سر بی تن

آیا رٲس حسین ع سزاوار سنگ بود ؟

..........

اُف برشما  نیزه ها

چه آسان تحمّل میکنی

سنگینی این رٲس را

سر عزیز ترینِ بنده خدا

...........

وَ ای اسبهایِ بی حیا

با آن سُمهایِ آهنین

آگاهید بر بدنِ چه کسانی تاختید ؟

استخوانِ سینه ی چه کسی را.. ..شکستید؟

........... 

آسمان 

از تو هم دارم گِله

چرا ابرها

آنروز باران نشدند

بر سر تشنگان کرب و بلا

ندیدی شیر خوار بی قرار را ؟

آن تشنه شش ماهه ؟

..........

وَ ای زنجیر

اسارت را تو معنا کرده ای

تا ابد مَنفوری

تا قیامت مَلعون تاریخ شدی

.......

اما ظهر شد 

آن واقعه اتفاق افتاد

تاچشمِ فلک شاهدِ نامردمی ها باشد

هرچه نگاه میکردی

زمین پرشده از کلمه 

آیه هایِ قران  افتاده برزمین

کلماتی که سر نداشتند

دست شان بُریده بود

ورق های قران پراکنده 

شده در این دشت

........

و امّا  آغاز شبی سیاه تر 

آه چه شبی ظلمانی

خیمه هایِ نیم سوخته

دوباره مأمن کودکان خسته

وَ زنان داغدار بود

..........

در آن شب

ستاره گان تابناکتر از هرشبی

ستاره ها

ورق ورق  شده اند

چون لکه هایی نور  

بر زمین سرازیرند

چه منظره ای شده

نوری از زمین به آسمان بلند است 

ونورهایی از آسمان بر زمین فرو میریزند

تبادل نور بینِ آسمان و زمین

نورهای کوچک به دورِ نور بزرگ میگردند

و درآن هنگام  صدایی بگوش میرسد

صدای شیون و زاری

صدایی بکا فرشتگانِ آسمانی 

واحسین واحسین 

غریب نینوا حسین 

قتیلِ اشقیا حسین

..........

وای چه میبینم 

دخترکی درتاریکی سویِ آن نور 

درحالِ دویدن است

چه منظره ای  

دخترک در آغوشِ جسمی بی سر

گویا ضیافتی درکار است

چه ضیافتی.

بلبلی عاشق بر .....

..شاخه گلی سرخ نشسته

گویا وعده ای در کار بود

خلوتِ پدر با دختِ سه ساله

وچه وعده گاهی

گودالِ قتلگاه 

چه گویم  حقِ مطلب ادا شود ؟

فقط هرچه بود زیبا بود

.......... 

وچه زیبا فرمود

زینب س آن دختِ  حیدر

ندیدم در کربلا 

جز زیبایی !!

 

             حبیب رضایی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

برف سیاه

( برف سیاه )


از پشـتِ پنجـره

بـرف را می نگـَرم

بـارشِ بـرفِ سفیـد

گـر چـه سفیده رنـگِ بـرف

امّـا !!

مانندِ بخـتِ مـن

می بینمـش سیـاه ! 

چـون بـا بـارشِ بـرف

بـسته میشُـد

راهِ کوچـه های تنـگ

آنگـاه 

بـرایِ پـدرم

آغـازِ دردِ سـر بـود

پشـتِ تپـه هایِ بـرفِ کوچـه ها

تنهـا وسیلـه ی 

در آمـدِ زندگیمـون

گـاریِ کوچکمـان

پشـتِ کوچـه ی مسدود

نشست


ــ ــ ــ ــ 


بیچـاره پـدرم

مدتـی در سـرما

بـا دسـتِ یـخ زده

میکـرد سعـی و تـلاش

تـا بـاز کُنـد راهِ عبـور

سُرخ میشـد

دسـتِ پینـه بسته ی زبـرِ پـدر


ضمنا

بـرای خارونـدنِ پشـتِ بچه ها

بهتـریـن گزینـه بـود دسـتِ بـابـا

ــ ــ ــ ــ 


پـدرم مـی آمـد

شبـها دیـر بـه خـانـه

پـدرم مـی رفـت

صبـح ها زود زِ خـانـه

وقتیـَم مـی آمـد

بجـُز مـادرمـون

خـواب بـودیـم همـه

صبـح هـا زود هنگـام 

تـویِ سرمـایِ زمستـون

رفتـه بـود


چشـم بـاز میکـردم و میـدیـدم

رخـتِ خـوابِ خالیَـش

آرام

میخـَزیـدَم بـه سـوی 

رخـتِ خـوابِ بـابـام

آن مُتـکا ، آن پَتـو

گرمِ  گرم  بـود هنـوز

بـویِ بـابـا رو میـداد


قـدر بایـَد دانسـت

قـدرِ ایـن فـرشته هـای 

سیـبـیـلــــــو



تقدیم به پدران زحمتکش 


        حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۰
  • ۰

چشم به راه

( چشم به راه )


بی تو گر رُسوایِ هر، میخانهِ مـن

شمعِ من هستی ، تو را پروانهِ من


میکـده شـد مَنزلـم ، از هجـر یـار

درفـراقـت سوختـم ، ویرانـهِ مـن


ای نگـارَم، بـُرده ای ، یَغمـا دلــم

چشم و گوشم بسته ای، دیوانهِ من


دیده شد پراَشک و ، من درانتظـار

منتظـر بـودم تـو را ، در خانهِ من


گرچه صیدَت گشتـه ام ، امـّا هنوز

شاد و خرّم زیـن ، اسارت خانهِ من


استخوانـم نَـرم شُـد ، فـریـادهـا

بـادِه درمـانم شَـوَد ، مستـانهِ من


آشنـایی گفـت زاری ، از چـه رو؟

گفتمَـش با دل خوشی، بیگانـه من


جـانِ مـن ارزش نـدارد ، در رَهَـت

سربـه دیدارَت دَهـم ، مَردانـهِ مـن


گـاه وَصلـم گَـر شـوَد ، بـا دلبـَرم

دل به راهَـت می دهَم ، جانانهِ من


سنگ قبرم ای(حبیبـم)، حـَـک شود

منتظر هستـم ، به تُربـت خانـهِ من


         حبیب رضائی رازلیقی

        مورخ  ۱۳۹۵/۱/۲۹ 


اللهم عجل لولیک الفرج

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 شعر بر وزن 

فاعلاتن  فاعلاتن  فاعلن

متحدالارکان

بحر  رمل مثمن محذوف

                                 

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

شب تلخ

بنام خدا


این شعر فعلا آخرین سروده ام میباشد 

تقدیم به  دوستان صاحب  ادب و کمال


( شب تلخ )


باز شب شد 

سازِ خود کوک کنم

جان پناهم شده تاریکیِ شب

نورِ شمعی ست مرا

دفتری و قلمی ، شده یارم امشب

کاش خوابم نَبرَد

چرتِ شب پاره شود


وای!!!

این  قلم را چه شده؟

آن نُـکِ تیزش را

میفشارد به رویِ دفتر

گویا قصدِ عداوت دارد


آه ..

سوراخ  شد این کاغذِ شعر

بشکند آن نُـک تیزت

که چرا تلخ نمودی شبِ من


دستهایم چرا میلرزد

نکند ؟ لرزشِ دستانِ من است

آری !

تقصیرِ من است

دستِ من  میلرزد

به قلم  بی خودی توپـیدم


هرچه بود 

پاره شده دفترِ من

و من اکنون

برایِ چند بیـت 

شعرِ ویران  شده

در سوگ  نشسته ام


وقت تنگ است  

باز نویسی بکنم یا نکنم ؟

شمع کوتاه شده

که بپایان رسیده عمرش


امشبم را باختم 

شمع هم شد خاموش 

حال من ماندم تاریکیِ شب

به امیدِ خوابی

خوابی از نوعِ عمیق

چشم خود را بستم


         حبیب رضائی رازلیقی





  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

زبانحال رباب

 ( زبانحال رباب )


کودکِ  لب تشنه ام  ، نیامـده در بَـرَم

غنچهٔ نشکُفته ام ، شکسته بال وپـَرم


تشنه گُلِ  پَرپَرم

..................... رفته سَفر اصغـرم


بُلبُل دِگَر نخواند ، گُل به چَمن نَرویـد

این غُنچه بهشتی ، مادر چگونه بویـد

جایِ تو را مادرَت ، باید کجا  بجُویــد


قُنداقه لاله گونه 

 ...................... چه آمده برسَـرم

تشنه گُلِ پَرپَرم

..................... رفته سَفر اصغـرم


آزرده خاطری از ، مادرِ غـم پَـرورت

شَرر زَند به جانم  ، آن  نـِگهِ  آخـرت

کنارِ گهواره ات ، ناله کُند خواهـرَت


زینتِ آغوشِ من  

..................... قُدرت  بال و  پَـرم 

تشنه گُلِ پَر پَرم

..................... رفته سَفر اصغـرم


تَرکَم  چرا  نِمودی  ، کودکِ مهربـانم

میل جِنان کرده ای ، مُرغک بی زبانم

گهواره یِ خالیَت ، شرر زَند به جانَـم


خون به دِلَم میکُند 

....................... قُنداقه ات بِنگرم

تشنه گُلِ پَر پَرم

..................... رفته سَفراصغـرم


دستِ شُوم حَرمَله ، گِرفته آن تیرِکین

گلویِ نازکِ کجا ، تیرِسه سَر را ببیـن

خَدنگ ز لبخند تو ، شرمنده شد آفرین


مُحسن درانتظار است 

..................... غزالِ خوش مَنظرم

تشنه گُلِ پَر پَرم 

..................... رفته سَفر اصغـرم


مویه کنم در غمت، بر سر وسینه زَنم

خود را بدریایِ غم ، عاشقانه اَفکَنــم 

شیشهٔ عُمرخود را،به سنگِ غم بِشکَنم


گُناه باشد اَفسوس 

..................... سینـه خود را دَرم

تشنه گُلِ پَر پَرم 

..................... رفته سَفر اصغـرم 


وای اگر کودکی ، شیرین زبانی کند

یا که اگر شکوفه،  عَطر فِشانی کند

بِخونِ سُرخت رباب ، درکِ معانی کند


تو را ببینم آن دَم 

.................... در آسمان اَختـَـرم

تشنه گُلِ پَر پَرم

.................... رفته سَفر اصغـرم


وای حُسین حُسینم ، ذِکر لَبم شَبانـه

ناله کنم از جِگر ، گهواره شُد بهانـه

خوانم به نَزد زینب ، ناله یِ مادرانـه


زینَبـیَـم اَز اَزل

..................... بهانه شُد اصغـرم

تشنه گُلِ پَر پَرم

 ................... رفته سَفر اصغـرم


شیرخواره را (حبیب)، نموده گرتوسّل

حاجت روایش کند ، باشد اگر توکـّـل

اصغر رسانَدَش بر ،  قُلّه هایِ  تکامل


گیرم  دامَنش  را  

...................... پیـرو این رَهبــرم

تشنه گُلِ پَر پَرم 

....................... رفته سَفر اصغرم


.............حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

دعوت

( دعوت )


هَمدمِ باده نوشان  گشتم و دیوانه ام

ساغرِ من تُهی شد  طالـبِ پیمانـه ام


گاهِ وصال آمده  موسمِ وصلت رسید

بگِردِشمعِ سوزان  نِگَرچو پـروانـه ام


اسیرِ دامِ چشمش  صیدِ کمندِ گیسـو

یـار اشاره ام کرد  داخلِ کاشانـه ام


بردرمیخانه اش  مَحوِ چشم خُمـارش

ز صُولتِ رُخِ  یـار  زعقـل بیگانـه ام


به مکتب ایام من  بجستجو فنـا شـد

جدا نموده راهم  راهیِ این خانـه ام


به باورم نگُنجـد  میکده راهـم دهنـد

خوانـده مـرا نگارم  دلبرِ حَنّـانـه ام


باده سرخ خواهـم  درطَرب آیـد دلـم

گوشِ فَلـک کَرکُند  خندهٔ مستانـه ام


وصف کجـا توانم   حلاوتِ وصـلِ تـو

شُکرنمایـد (حبیب)  دعوتِ جانانـه ام


                حبیب رضائی رازلیقی

                 مورخ ۹۴/۱۲/۱۷

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

وداع

با آهنگ ( نازونیاز )علی رضا افتخاری خوانده شود


( وداع )


ببین چشمِ تـرَم  را گشتـه دریـا

مـنِ عاشق دلـم جا مانـده اینجا

عزیـزِ فاطمـه  سختـه جدایــی

به مهمانـت نظر کن جانِ زهـرا


خدا حافظ  ۳       حسین جان ۱

خدا حافظ  ۳       حسین جان ۱


صدا کـردم تو را  پیوستـه آقـا

که دیشب حاجتم  دادی تو مولا

غـلامِ درگهـت  باشـم همیشـه

همه عُمـرم کنـم  شکرِ خدا را


خدا حافظ  ۳     حسین جان ۱

خدا حافظ  ۳     حسین جان ۱


به خیمه گاهِ تو  خواندم شبانـه

تـوسّـل بـا  نـوایِ عـاشقـانـه

صفـا کــردم  کنـارِ تـلِ زینـب

روان اشکـم  به گونه بی بهانه


خدا حافظ  ۳      حسین جـان ۱

خدا حافظ  ۳      حسین جان  ۱


بیایـد از حـرم  عطـرِ گـلِ یـاس

مـرا دیوانـه کرده  قبـرِ عبـاس

به بیـن الحـرمِ تو  خـو گـرفتـم

دراینجا لطف تو گردیده احساس


خدا حافظ  ۳     حسین جان ۱

خدا حافظ  ۳     حسین جان ۱


( حبیبِ )ذاکرت  با سـوزِ آه است

که لرزان پایِ او ازشوقِ راه است

شده دل تنـگِ تو قبـل از جـدایـی

شفاعت از تو خواهد بی پناه است


خدا حافظ  ۳       حسین جان ۱

خدا حافظ  ۳       حسین جان ۱



حبیب رضائی رازلیقی

 

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

کربلا

( کربلا )


دل دردِ مندان را شفا کربلا 

نمایم  جان خود رافدا  کربلا


              کربلا، کربلا، کربلا

              کربلا، کربلا، کربلا


سوی تـو  آیم و  نگردد  بـاورم

عاقبت  گشته ام  مسافرِ  نینوا


               کربلا، کربلا،کربلا

               کربلا،کربلا، کربلا


مـرا بـود  آرزو  دیدن  مَرقـَدت

خاکِ تـو  را کنم بدیده  طوطیـا


              کربلا، کربلا، کربلا

              کربلا، کربلا، کربلا


به آستانِ  پاکت  عقده ها  گشایم

به اشکم  میدهم  این دلم  را صفا


              کربلا، کربلا، کربلا

              کربلا، کربلا، کربلا


السـلام  علیـک  یاابـا  عبـدالله

آمـدم  پایبوس  ای مه نیزه ها


              کربلا، کربلا، کربلا

              کربلا، کربلا، کربلا


میانِ  شاه وماه  میزنم  به سینه

بارِگاهت  شده باشکوهُ  زیبـــا


               کربلا، کربلا، کربلا

               کربلا، کربلا، کربلا


غـلامِ  درگهــم آمـدم  بمانــم

بوَد آرزویـم  بمیـرم  در اینجا


               کربلا، کربلا، کربلا

               کربلا، کربلا، کربلا


براتِ  زیارت  بهرِ   یاران مــن

جان ِقاسم بده   ای شه  با سخا


               کربلا، کربلا، کربلا

               کربلا، کربلا، کربلا


(حبیبم)  عاشقم   محبِ  (محمـــد)

صله ای  آمدم   بگیرم  ‌کن عطا

     ‌               کربلا، کربلا، کربلا

                    کربلا، کربلا، کربلا


                  حبیب رضائی رازلیقی


در حال حاضر در کربلا به سر میبرم این سرود را از کنار مرقد  سالار شهیدان پست میگذارم


 

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

وصال

ساعت ده صبح 24بهمن پرواز میکنم به سوی عشقم.....وچه شیرین است وصال


( وصال )


پـَر میکشـم به سویـَت

مجـروح است امّـا تَنـم

وردِ زبـانـم کـربـلا

بـاشد دلیـلِ بودنـم 

            زنـده مانـدم که ببینم حَرمَـت


بـر غروبِ آفتـاب

دیـده را میـدوختـم

بـردنِ نـامِ تو بـوده جُـرمِ من

زخمها برمـن زدنـد و سوختـم

              به جوانی شکست بال و پَرَم

 

تـوانِ ایستـادن را نـدارم

شـاکی از رفتـارهایِ دشمَنـم

آمـدم ، رنجـور و سینـه پُـر زِ درد

ایـن دلِ مجـروح و ایـن زخـم تنـم

             درد مـرا خاک تو مرهـم بـود

 

راه بـَر مـن بَستـه بـودنـد

تازیـانـه خورده امـّا پیکـرَم

هست مقصود و مُرادم دیـدنَـت

جَنتـّم باشد میـانِ دو حَـرم

                    بین الحَرم بهشت است


شَرم دارم مـولا

بَـس خجـالـت می کـشم

در جـوارِ مَرقـَدت

من چگــونه آب نوشـَـم

                از اصغـرَت شرمنـده ام


"ای فدای لب عطشان"

شده ذِکر و سُخَنـم

دل عاشقم ندارد

مِیـل بَـر بَـرگشتنـم

                   پس مـرا دربـَر بگیــر

                        حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی
  • ۱
  • ۰

امان نامه

(امان نامه)


آمـد آن کفتـارِ پیـر 

تـا کنـارِ خِیمـه هـا

در سـَرش خیـالِ شـوم

بـرسـاند به مـردِ بـا وفـا

نامـهٔ امیـر را


سَـرخـوش است و خـوش خیـال

آمـده اِجـرا کنـد آن فِتنـه را

شایـد آن شیـرِ ژیـان را

کنـد از بیشـه جـدا


نعـره زَنـد...

...پـوزه اش خون آلـود

بـا صـدایِ نحـس و شـوم

میـسرایـد ایـن سُـرود


درکجا هستنـد خواهـر زادهـا؟

حامـلِ حکـم امیـرم

نـامـه ای دارم بـدسـت

کـو عبـاسِ دلیـرم


چـون که سـردار شنیـد 

زوزهٔ کفتـارِ پیـر

بـی صـدا در هم شکست...

 ...غرورِ شیـر


ستـانـد امـان نـامـه را.....

... پـاره نمـوده بـا خشم

پـاسـخِ آن جغـد را

گفـت چنیـن

در دو عالـم به شمـا

لعـن و نفـرینِ خـدا


مـانـده پـور فـاطمـه

بـی یـاور ومُعیـن

بَـر مـن امـان دهیـد؟


سَـروَر و سـالارم او

او شَهبـاز سَعـادت

مـن کِـه هستـم 

فقـط چـاکر او

دستـم اگر شـود جـدا

دسـت از آن شـاهِ ولا 

بـرنـدارم به خـدا

اینچنیـن مایـوس کـرد

دشمـنِ بـی شَـرم را


سر بـه پـاییـن دارد

خِجـل است 

پـایِ او نمیـرود

سویِ خیمـهٔ امـام

دارد شـرم حضـور

عـرقِ جَبیـنِ او هست گـواه


اثـرِ یـک فِتنـه...

...فِتنـه نـافـرجـامِ اشقیـا

بـردلِ  بزرگِ پـاکِ سَقـّا

ایـن چنیـن شرمنـده کـرد

آن وزیـرِ با وَفـا

نـزدِ شـاهِ بـا سَخـا


حبیب رضائی رازلیقی

  • حبیب رضائی رازلیقی